معنی کلمه پشتیبان در لغت نامه دهخدا
چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان
چه باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتیبان.( گلستان ).هرچه از دلها کنی تعمیر پشتیبان تست
سعی در آبادی دل کن چو معمار خودی.صائب ( از فرهنگ ضیاء ).پشتوان. ( برهان قاطع ). پشتیوان. پشتبان. حامی. دعمة. دعامة. دعام. رُجبه. || چوبی که درودگران بر پس در و امثال آن دوزند: شجار؛ پشتیبان تخت که بدان تخت را استوار کنند. عارضة؛ پشتیبان در و بالارو. ( منتهی الارب ). || تکیه گاه. رجوع به پشتوان شود. || آنچه بدان قوت باشد. پشت و پناه. یاریگر. یاری دهنده. حامی. معاون. ( برهان قاطع ). معین. مدد. مددکار. کمک. معاضد. ظهیر.ناصر. نصیر. ممدّ. عون. اِیاد. ( منتهی الارب ). این نوشته ای است از جانب... ابوجعفر... بسوی یاری دهنده دین خدا... و پشتیبان خلیفه او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 306 ). و نیز رجوع به پشتوان و پشتبان و پشتیوان شود.