معنی کلمه پشت در لغت نامه دهخدا
پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر
ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره.غواص ( از لغت نامه اسدی ).بسته کف دست و کف پای شوخ
پشت فروخفته چو پشت شمن.کسائی.همی دوختشان سینه ها تا به پشت
چنین تا بسی سرکشان را بکشت.فردوسی.نگه کرد گو اندر آن دشت جنگ
هوا دید چون پشت جنگی پلنگ.فردوسی.خم آورد پشت و سنان ستیخ
سراپرده برکند وهفتاد میخ.فردوسی.چو پیش آمد این روزگار درشت
ترا روی بینند بهتر که پشت.فردوسی.بدو گفت کسری که رامش کراست
که دارد بشادی همی پشت راست.فردوسی.کنون شد مرا و ترا پشت راست
نباید جز از زندگانیش خواست.فردوسی.خداوند تاج آفریدون کجاست
که پشت زمانه بدو بود راست.فردوسی.کنون چنبری گشت پشت یلی
نتابد همی خنجر کابلی.فردوسی.دل و پشت بیدادگر بشکنید
همه بیخ و شاخش ز بن برکنید.فردوسی.از آن لشکر روم چندان بکشت
که یک دشت سر بود با پای وپشت.فردوسی.همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش.فردوسی.چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت زین و گهی زین به پشت.فردوسی.یکی کفشگر دید برپشت شیر
نشسته چو بر خر سوار دلیر.فردوسی.ز کوزی پشت من چون پشت پیران
ز سستی پای من چون پای بیمار.فرخی.مرد را کرد گردن و سر و پشت
کوفته سربسر بکاج و بمشت.عنصری.از دل و پشت مبارز می برآید صد تراک
کز زه عالی کمان خسرو آید یک ترنگ.عسجدی.وی... اثرهای فرزانگی فراوان نمود و از پشت اسب مبارز بزد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109 ). امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ).
ای خواجه ازین مار و ازین باز حذر کن
زیرا الف پشت تو زینهاست شده دال.ناصرخسرو.دوتات شده ست پشت یکتا کن