معنی کلمه پسندیدن در لغت نامه دهخدا
گرنه بدبختمی مرا که فکند
بیکی جاف جاف زود غرس
او مرا پیش شیر بپسندد
من نتاوم بر او نشسته مگس.رودکی.عاشقی خواهی که تاپایان بری
بس که بپسندید باید ناپسند.رابعه بنت کعب قزداری.مخاعه گفت خواسته به چهار یک باید کردن خالد گفت پسندیدم. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
اگر شاه پیروز بپسندد این
نهادیم بر چرخ گردنده زین.فردوسی.همه کار یزدان پسندیده ام
همان شور و تلخی بسی دیده ام.فردوسی.بدیشان چنین گفت سام سوار
که این کی پسندد ز ما کردگار.فردوسی.به مهراب گفت ای هشیوار مرد
پسندیده ای در همه کار کرد.فردوسی.برآن است کاکنون ببندد ترا
بشاهی همی بد پسندد ترا.فردوسی.من این را پسندم که بر تخت عاج
ندارد بتن یاره و طوق و تاج.فردوسی.پسندیدم آن هدیه های تو [ قیصر ] نیز
کجا رنج بردی زهر گونه چیز
بشیروی بخشیدم آن برده رنج
پی افکندم او را یکی تازه گنج.فردوسی.من او را یکی چاره سازم که شاه
پسندد از این بنده نیکخواه.فردوسی.بمالید رخ را بر آن تیره خاک
چنین گفت کای داور دادپاک
تو دانی که گر من ستمدیده ام
بسی روز بد را پسندیده ام
مکافات کن بدکنش را بخون
تو باشی ستمدیده را رهنمون.فردوسی.پسندی و هم داستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی.فردوسی.سر تاجداری مبر بیگناه
که نپسندد این داور هور و ماه.فردوسی.ز شاهان مرا دیده بر دیدن است
ز تو داد و از من پسندیدنست.فردوسی.وزان پس بدو گفت چون دیدمت
بمشکوی زرین پسندیدمت.فردوسی.چنین کی پسندد ز من کردگار
کجا بر دهد گردش روزگار.فردوسی.فرستم به نیکی بنزد پدر
چنان چون پسندد همی دادگر.فردوسی.مگر نام گرگین تو نشینده ای