معنی کلمه پسته در لغت نامه دهخدا
دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته
جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد. شهید ( از لغت نامه اسدی ).منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته
چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته.رودکی.تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج
دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته ، سفال.منجیک.هم از خوردنیها و هر گونه ساز
که ما را بباید بروز دراز...
همان ارژن و پسته و ناردان
بیارد یکی مؤبد کاردان...فردوسی.دو چشمش چو دو نرگس آبگون
لبانش چو پسته رخانش چو خون.فردوسی.جز خوی بد فراخ جهانی را
بر تو که کرد تنگ تر از پسته.ناصرخسرو.گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت
حاشا که مثل پسته خندان شناسمش.خاقانی.بنگر این هر سه ز خامی رسته را
جوز را و لوز را و پسته را.( مثنوی ).نخود و کشمش و پسته خرک و میوه تر
قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار.بسحاق. || دهان معشوق.
- پسته بن ؛ درخت پسته.
- پسته خندان ؛ پسته دهان باز :
مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان
سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد.صائب ( ازفرهنگ شعوری ).- پسته دهان ؛ لقب معشوق :
ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب
در غم عشق تو چیست چاره این مستمند.؟سوزنی.- پسته زمینی ؛ کازو.
- پسته شکرفشان ؛ کنایه از لب و دهان معشوق است. ( برهان قاطع ).
- پسته غالیه ؛ حب البان. ( بحر الجواهر ).
- پسته لب ؛ کنایه از معشوق.
- پسته مغز ؛ مغز پسته.
پسته. [ پ ُ ت ِ ] ( اِ ) حریر بود که عطاران مشک در او بندند :
از نقش و ازنگار همه جوی و جویبار
پسته حریر دارد ووشی معمدا .معروفی.