پس نگری

معنی کلمه پس نگری در فرهنگستان زبان و ادب

{backcasting} [آینده پژوهی و آینده نگری] حرکت روبه عقب از آینده ای ممکن برای پی بردن به علل وقوع یا نحوۀ دست یافتن به آن

معنی کلمه پس نگری در ویکی واژه

به پشت سر یا گردن نگریستن؛ به پشت نگریستن
به قفا نگریستن

جملاتی از کاربرد کلمه پس نگری

چنانک گفت طراریم دزد در پی توست چو من سپس نگریدم ربود دستاری
بگو تا: اوحدی زین پس نگرید در فراق تو که گر دریا فرو بارد نیفشاند غبار ما
در آن زمان همه خون دلم به جوش آید که تو ز پس نگری زلف تو به دوش رسد
مرد فاسق چو بازپس نگریست تا ببیند که حال زاهد چیست
و گفت: از هر جانب که نگری خداست و اگر زبر نگری و اگر زیر نگری و اگر راست نگری و اگر چپ نگری و اگر پیش نگری و اگر از پس نگری.
فرزانه فرزند من پاس بار خداوندت از گزند گردون نگهبان و چیر دستی های اختر با جان خردمندت افسانه مشت و سندان باد، برادرت ناگزر کارها به تو باز خواهد ماند و خویش از در پس نگری و پیش بینی راه سمنان خواهد سپرد.
آورده‌اند که به‌فلان شهر درختی بود، و در زیر درخت سوراخ موش، و نزدیک آن گربه‌ای خانه داشت؛ و صیادان آنجا بسیار آمدندی. روزی صیاد دام بنهاد. گربه در دام افتاد و بماند. و موش به‌طلب طعمه از سوراخ بیرون رفت. به‌هر جانب برای احتیاط چشم می‌انداخت و راه سره می‌کرد، ناگاه نظر بر گربه افگند. چون گربه را بسته دید شاد گشت. در این میان از پس نگریست راسویی از جهت او کمین کرده بود، سوی درخت التفاتی نمود بومی قصد او داشت. بترسید و اندیشید که: اگر بازگردم راسو در من آویزم، و اگر بر جای قرار گیرم بوم فرود آید، و اگر پیشتر روم گربه در راه‌ست. با خود گفت: درِ بلاها باز است و انواع آفت به من محیط و راه مخوف، و با این همه دل از خود نشاید برد.
سواره هر چه به نظّاره گاه برگذری به یک کرشمه چه باشد که باز پس نگری
در ۱۹۱۹ از خدمت بازنشسته شده و به املاک خود رفت، جایی که در آنجا خود زندگی‌نامه (اتوبیوگرافی)اش را به رشته تحریر درآورد و چندین کتاب در باب جنگ و استراتژی نوشت. خاطرات جنگ وی با عنوان ستاد ارتش آلمان و تصمیمات اساسی اش، 1916_1914 (چاپ ۱۹۱۹) به انگلیسی ترجمه گشت. وی در یک واپس نگریِ وقایع اظهار داشت که اعلان جنگ آلمان به روسیه و فرانسه «قابل توجیه اما شتاب زده و نالازم بوده‌است.» ژنرال فالکنهاین در ۹ آوریل ۱۹۲۲ در اشلوس لیندشتت نزدیک پوتسدام درگذشت.
جوانمردا، از تو تا خدای یک قدم راه است. دانی چه کنی بگویم یا نه؟ خود را فراموش کن و با لطف او دست در آغوش کن که من تقرب الی شبراً تقربت الیه ذراعا و من تقرب الی ذراعا تقربت الیه باعا. عنایت او تو را به خود رسانیده است زیرا که درون تو گوهری تعبیه است که از آن عبارت این است و نَفَختُ فیه من روحی. مثال این آن است که مرغی را تیری زدند. مرغ باز پس نگریست و با زبان حال با تیر گفت تو به من چون رسیدی؟ گفت از تو چیزی در ما تعبیه کرده‌اند که آن ما را در تو رساند، هم تویی که ما را به خود رسانیدی که این تعبیه در نهاد ما نهادی، عرفت ربی بربی و لولا ربی لما عرفت ربی، اوست که خود را به تو شناسا کرده است و کلید خانۀ معرفت به تو داده است. سید عالم ملکوت صلی الله علیه وسلم می فرماید: من عرف نفسه فقد عرف ربه، هر گه که تو خود را شناختی حق را شناختی. تویی تو را کلید است که بدان او را بشناسی، و این شناختن مختلف است، اگر خود را به عجز شناختی او را به قدرت شناختی و اگر خود را به ضعف شناختی او را به قوت شناختی. این یک نوع است که هر کس را در آن راه بود، و نوع دیگر آن است که بدانی که در تن تو جانی‌ست که آن جان همه جا موجود است و به همه جا آفریدگار عالم موجود بود، اما چنان که جان در تحت طلب نیاید، اگر گویی در دست یا پای یا سر است همه جا بود و جایش معین نه، خدای عالم همه جا موجود بود ولیکن در تحت طلب نباید ما قدروا الله حق قدره.