معنی کلمه پسمانده در لغت نامه دهخدا
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.فرخی.خیز ای پس مانده دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.مولوی. || طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضله طعام.
- امثال :
پس مانده گاو را به خر باید داد. ( جامعالتمثیل ).
|| بقیه هر چیزی : لُفاظَة؛ پس مانده از هر چیزی. مجاعَة؛ پس مانده خرما. ( منتهی الارب ). || وامانده. ترکَه. مُخلَّفَه.