معنی کلمه پریشیده در لغت نامه دهخدا
گفت بر پرنیان ریشیده
طبل عطار شد پریشیده.عنصری.پریشیده عقل و پراگنده هوش
ز قول نصیحت گر آکنده گوش.سعدی ( بوستان ). || افشانده. برباد داده :
برون آمد از خیمه و زان دو زلف
بنفشه پریشیده بر نسترن.( از لغت نامه ٔاسدی ).من عاشق آن ترک پریزاد که او را
هم جعد پریشیده و هم زلف خمیده ست.معزی.