پریشان کردن. [ پ َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکندن. متفرق کردن. متشتت و تار و مار کردن. ثَرّ. ثَرثَرة. طحطحه.صعصعه : درویش مر آن نقد و جنس را به اندک زمان بخورد و پریشان کرد و بازآمد. ( گلستان ). چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو چرا خلق را پریشان میکنی. ( گلستان ). || افشاندن. پراکندن ( دانه ): تا دانه پریشان نکنی خرمن برنگیری. ( گلستان ). - پریشان کردن موی یا زلف ؛ از هم باز کردن تارهای آن : پریشان کرده ای زلف دو تار را. || گوراندن.آشفتن. آلفتن. آشفته و آلفته ساختن.
معنی کلمه پریشان کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- پراگندن ۲- افشاندن ( دانه و مانند آن ). ۳- آشفتن آلفتن گوراندن. یا پریشان کردن موی و زلف . از هم باز کردن تارهای آن .
معنی کلمه پریشان کردن در ویکی واژه
turbare
جملاتی از کاربرد کلمه پریشان کردن
گفتگوها طره مطلب پریشان کردن است حرف نافهمیده را معنی همین وا گفتن است
تار و پود زندگانی را پریشان کردن است جمع کردن خنده را چون صبح با موی سفید
به راه او دل و دستم حزین از کار می ماند درین مستی پریشان کردن دستار نتوانم
ندارد حاصلی غیر از پریشان کردن دلها نهان در خاک کن زنهار تخم خرده گیری را
پریشان کردن دل چون صبا آوارهام دارد کمند طرّهای کو، تا کند یک باره پا بستش
دل هر ذره چمنزار پر طاووس است گرد ما را به هوای که پریشان کردند
گفته بودی که چه خواهد دلت ای سرگردان؟ گرد سر گردمت، آن طره پریشان کردن
در کتاب گل، بآب زر نوشتست این حدیث سیم وزر اندوختن بهر پریشان کردن است
از خموشی می شود سی پاره قرآن تمام گفتگو جمعیت دل را پریشان کردن است
در پریشان کردن جمعیت دنیاست جمع آنچه از جمعیت اسباب می جوییم ما