معنی کلمه پری در لغت نامه دهخدا
پری و پلنگ انجمن کرد و شیر
ز درندگان گرگ و ببر دلیر.فردوسی.نگوئی مرا تا مراد تو چیست
که بر چهر تو فرّ چهر پریست.فردوسی.که جمشید با تاج و انگشتری
بفرمان او مرغ و دیو و پری.فردوسی.جدا گشت از او کودکی چون پری
بچهره بسان بت آزری.فردوسی.زمانه برآسوده از داوری
بفرمان او دیو و مرغ و پری.فردوسی.تو داری جهان زیر انگشتری
دد و مردم و مرغ و دیو و پری.فردوسی.سپاهی دد و دام و مرغ و پری
سپهبدار با کبر گندآوری.فردوسی.یکایک بیامد خجسته سروش
بسان پری پلنگینه پوش.فردوسی.همان تازی اسبان همچون پری.فردوسی.گویند که فرمانبر جم گشت جهان پاک
دیو و پری وخلق و دد و دام رمارم.عنصری ( ازحاشیه لغت نامه اسدی نخجوانی ).پری خواندم او را و زآنروی خواندم
که روی پری داشت آن پرنیان بر.فرخی.گریزان همی شد جم اندرجهان
پری وار گشته ز مردم نهان.اسدی ( گرشاسب نامه ).یکی دخترش بود کز دلبری
پری را برخ کردی از دلبری.اسدی ( گرشاسب نامه ).دیوش مطیع گشته بمال و پری بعلم
آن یابد این که هوش و خردش آشنا شده است.ناصرخسرو.بچهره شدن چون پری کی توانی
به افعال ماننده شو مر پری را.ناصرخسرو.چون پری جمله پرنده ند گه صلح ولیک
بگه شر همه ابلیس لعین را حشراند.ناصرخسرو.