معنی کلمه پری دار در لغت نامه دهخدا
چون پریداران درخت گل همی لرزد ز باد
چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند.قطران.چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پریداران با او سخنی میگفت تا او اشاعت میکرد. ( جهانگشای جوینی ).
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم.مولوی.ساغر بزم پری جام پریدار بود
چون پریدار کف آورده بلب زان باشد.سلمان ساوجی.|| دختری دوشیزه که زنان جادو افسانه ها خوانده براو دمند تا پری در بدن او درآید و آن دختر شروع در رقص کند و در آن اثنا از مغیبات خبر دهد. || دیوانه. مجنون. || ( اِ مرکب ) جا و مقام دیو. ( برهان قاطع ).