پرگاله

معنی کلمه پرگاله در لغت نامه دهخدا

پرگاله. [ پ َ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) پرکاله. پرغاله. پرگاره. ( رشیدی ). وصله ای باشد که بر جامه دوزند. ( لغت نامه اسدی ). کژنه. ( لغت نامه اسدی ). وصله در جامه. پینه و وصله که بر جامه دوزند. ( برهان ). فضله ای که در جامه کنند چون وصله ای در او دوزند از هرچه بود و کژنه نیز گویند. ( حاشیه فرهنگ اسدی ) :
ماه تمام است روی کودکک من
وز دوگل سرخ اندرو پرگاله.رودکی. || پاره ای از هر چیزی. ( فرهنگ رشیدی ). حصه و پاره و لخت باشد. ( برهان ). فلقه : الأنقیاب ؛بِدَ و واشدن بیضه ، یعنی دوپرگاله شدن. ( مجمل اللغة )؛ قرقوس ؛ برآمدنگاه آب گرم پلید گویا پرگاله آتش است. ( منتهی الارب ) :
من آب طلب کردم از این دیده خونبار
او خود همه پرگاله خون جگر آورد.خسرو.دربار سرشکم همه پرگاله خون است.شیخ علینقی ( از فرهنگ رشیدی ).|| پارچه ای هست ریسمانی مانند مثقالی. ( برهان ).

معنی کلمه پرگاله در فرهنگ معین

(پَ لَ ) (اِ. ) ۱ - وصله ، پینه . ۲ - پاره ای از هر چیز.

معنی کلمه پرگاله در فرهنگ عمید

۱. پاره ای از چیزی، حصه، پاره، لَخت.
۲. وصله، پینه: ماه تمام است روی دلبرک من / وز دو گل سرخ اندر او پرگاله (رودکی: ۵۲۹ ).

معنی کلمه پرگاله در فرهنگ فارسی

برکاله، حصه، پاره، لخت، وصله، پینه، پژگاله
( اسم ) ۱- آلتی هندسی برای کشیدن دایره و خطوط پرکار پرکاره پرکال پردال پرگر بردال پرکر فرجار دواره. ۲- شاغول . ۳- فلک کدار گیتی گردون جهان عالم . ۴- قضا و قدر سرنوشت . ۵- مکر و حیله تدبیر افسون . ۶- دایره حلقه طوق چنبر. ۷- اسباب سامان جمعیت . ۸- اشیای عالم . ۹- آشیانه. یا پرگار دوسر . بر اساس مثلث های متشابه اسبابی بنام پرگار دو سر ساخته اند. با آن میتوان پاره خط های کوچک معین را بقسمتهای مساوی بخش نمود . یا از پرگار افتادن . از سامان افتادن از نظم افتادن . یا پرگار ( کسی ) کژ بودن . بختذ او بد و باژگونه بودن . یا پرگار چرخ . پرگار فلک . ۱- دور فلک . ۲- منطق. فلک . یا تنگ شدن پرگار کسی . بدبخت شدن او . یا مثل پرگار. نهایت آراسته و نیک .

معنی کلمه پرگاله در ویکی واژه

وصله، پینه.
پاره‌ای از هر چیز.

جملاتی از کاربرد کلمه پرگاله

خوشم با قطره خون کز جگر آید همانا هست جگر پرگاله‌ها فرزند و چون فرزند فرزندم
می شود از خال، حسن لاله رویان بیشتر داغ زینت می دهد دلهای خوش پرگاله را
تار نفس کشیده به پرگالهٔ دل است هرگز غمت نداشت به سامانم این چنین
شد گل صد برگ خار از اشک خوش پرگاله ام سبزه خوابیده در گلشن نماند از ناله ام
کاروان اشک ما را آتشی در کار نیست آتش این کاروان است آتشین‌پرگاله‌ها
بر هم نزنم چشم به شبهای جدایی صد شیشه ز پرگالهٔ دل بر مژه بار است