معنی کلمه پرگاله در لغت نامه دهخدا
ماه تمام است روی کودکک من
وز دوگل سرخ اندرو پرگاله.رودکی. || پاره ای از هر چیزی. ( فرهنگ رشیدی ). حصه و پاره و لخت باشد. ( برهان ). فلقه : الأنقیاب ؛بِدَ و واشدن بیضه ، یعنی دوپرگاله شدن. ( مجمل اللغة )؛ قرقوس ؛ برآمدنگاه آب گرم پلید گویا پرگاله آتش است. ( منتهی الارب ) :
من آب طلب کردم از این دیده خونبار
او خود همه پرگاله خون جگر آورد.خسرو.دربار سرشکم همه پرگاله خون است.شیخ علینقی ( از فرهنگ رشیدی ).|| پارچه ای هست ریسمانی مانند مثقالی. ( برهان ).