پرکنده. [ پ َ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) کنایه از درمانده و عاجز شده باشد. ( برهان ). || پراکنده : از آن قصائد پرکنده دفتری کردم.ازرقی.کند باد پرکنده خاک مرا نبیند کسی جان پاک مرا.نظامی.
معنی کلمه پرکنده در فرهنگ معین
(پَ. کَ دِ ) (ص . ) ۱ - درمانده و عاجز. ۲ - متفرق ، پراکنده .
معنی کلمه پرکنده در فرهنگ عمید
۱. مرغی که پَرهایش را کنده باشند. ۲. [مجاز] درمانده، عاجز. پراکنده، متفرق: کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی: ۷۴۵ ).
معنی کلمه پرکنده در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- درمانده و عاجز . ۲- متفرق : ( از آن قصاید پر کنده دفتری کردم )( ازرقی )
معنی کلمه پرکنده در ویکی واژه
درمانده و عاجز. متفرق، پراکنده.
جملاتی از کاربرد کلمه پرکنده
دیگر روز، مَلکِ زاغان لشکر را جمله کرد و گفت: «دیدید شبیخون بوم و دلیری ایشان؟ و امروز میان شما چند کشته و مجروح و پرکنده و بالگسسته است؟ و از این دشوارتر جرات ایشان است و وقوف بر جایگاه و مسکن، و شک نکنم که زود بازآیند وبار دوم دستبرد بار اول بنمایند. و هم از آن شربت نخست بچشانند. در این کار تامل کنید و وجه مصلحت باز بینید.»
رعیت خسته است آری سبب هست رمه پرکنده اند آری شبان نیست
وَ قَطَّعْناهُمْ فِی الْأَرْضِ أُمَماً بنی اسرائیل را در زمین پرکنده گردیم گروه گروه، یعنی نژادانژاد، و جوک جوک، و این از آن است که ایشان یک قوم بودند یک جوک در یک اقلیم. اول بمصر، باز به بیت المقدس و بنواحی مدینه، اکنون پراکندهاند و گسسته در جهان، و قیل: جعلناهم علی ادیان مختلفة. مِنْهُمُ الصَّالِحُونَ یعنی من آمن منهم بعیسی و محمد علیهما الصلاة و السلام، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ یعنی الکفار، و قیل: منهم الصالحون الذین رآهم رسول اللَّه (ص) لیلة المعراج، وَ مِنْهُمْ دُونَ ذلِکَ، ای عاصون مفسدون. وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّیِّئاتِ و ایشان را بیازمودیم بشادیها و غمها، به نیکها و بدها. امّا حسنات آنست که: «وَ إِذْ فَرَقْنا»، «وَ ظَلَّلْنا»، «وَ أَنْزَلْنا»، «وَ جاوَزْنا»، «فأنجینا»، و سیئات چون حبس ایشان در تیه چهل سال، و قتل نفس توبه را از عبادت گوساله و جز از آن. لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ کی یتذکروا و یعودوا الی الطاعة.
گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم در هوس بال و پرش بیپر و پرکنده شدم
این جوانمرد آخر از آن تحسّر و تحیّر نفسی بر آرد که: الهی! این درخت ما بسوخت از تشنگی! آخر بچندین دیر کاری بیکبارگی. کریما! رهی زارنده در تو آخر نه کم از جوابی، یک بار برین کشت ماریز آبی! الهی! چون آن را که طمع میدارم نیرزم، پس بدلی پرکنده مهر چون ورزم؟ چون دست نیاز بشاخ امیدم نرسد، بر پای چون خیزم؟ و اگر مرا بخود راه ندهی، وا تو چون گریزم؟
کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ