معنی کلمه پرک در لغت نامه دهخدا
طاسک مه شکسته شد بر سر پای هر مهی
غور محیط بسته شد گرد ستاره پرک.عمید لوبکی ( از فرهنگ رشیدی ).|| مطلق صدا و ندا را نیز گفته اند و به این معنی بجای حرف اول تای قرشت هم آمده است. ( برهان ). || چیزی چون تاج ، که در ترکی تِل گویند. جِقه. || پره قفل. فراشه. || پرک هندی از دسته ارغوانها و کرم کش است .
پرک. [ پ ِ ] ( اِ ) بوی پیه گداخته. بوی پیه گنده. || بوی ظرف چرب پاک ناشسته و امثال آن. || پلک ِ چشم. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) :
نمانم که برهم زند پرک چشم
نگویم سخن پیش او جز بخشم.فردوسی ( از رشیدی ) ( از جهانگیری ).اما در فهرست ولف نیامده است.
پرک. [ پ َ رَ ] ( اِخ ) رودیست به ماوراءالنهر که شهرک یالاپان در یک فرسنگی آن است. ( حدود العالم ).
پرک. [ ] ( اِخ ) دهی از فارس به هفت فرسنگی میانه جنوب و مشرق کپکان. ( فارسنامه ناصری ).