معنی کلمه پرچم در لغت نامه دهخدا
بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طره خاتون صبح بر تتق روزگار.عماد عزیزی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).راست گفتی بباد پرچم بود
گر بود باد را ستام به زر.فرخی.همیشه تا که بود پرچم و سنان بادا
سر مخالف تو بر سر سنان پرچم.ادیب صابر.از آن زمان که ظفر پرچم تو شانه زده
ز زنگ جور کدام آینه است نزدوده.انوری.خال جمال دولت بر نامهات نقطه
زلف عروس نصرت بر نیزه هات پرچم.انوری.روزی که زلف پرچم از آسیب معرکه
پنهان کند طراوت رخسار روزگار.انوری.در کوکبه تو طره شب
بر نیزه بندگانت پرچم.انوری.می طرازد چرخ غژغاو دو رنگ صبح وشام
نیزه قدرت مگر پرچم ندارد بر قنات.اثیرالدین اخسیکتی.کلک تو ز مرتبت بخندد
بر قامت رمح و ریش پرچم.اخسیکتی.بر علم مظفرت پرچمی آرزو کند
در فلک چهارمین وقت کسوف جرم خور.مجیر بیلقانی.بجان جست آنکه جست از تو ولیکن من نگویم چون
گسسته پرچم نیزه دریده دامن خفتان.مجیر بیلقانی.خصمت سپید دست و سیه دل چو دفتر است
بر بیرقت ز طره بلقیس پرچم است.مجیر بیلقانی.و آنکه گیسوی پریشان عروس ظفراست
روز کین پرچم شبرنگ فراز علمش.مجیر بیلقانی.بپرچم حبشی شکل رایتت که ظفر
بهندوئیش میان بسته میرود عمدا.مجیر بیلقانی.از بهر تو می طرازد ایام
منجوق ز صبح و پرچم از شام.خاقانی.آنجا که نعت صورت خوبان رود ترا
دل سوی قد نیزه و گیسوی پرچم است.ظهیر فاریابی.پرچم شبرنگ شاه گیسوی عروسان ظفر است. ( راحةالصدور راوندی ).
و سر سروران گوی میدان و پرچم سنان گشت. ( تاج المآثر ). و زلف زره ساز او سایه بر عارض خورشید رخشان می انداخت و رایت خورشید سپید روز به پرچم سیاه شب می پوشید. ( تاج المآثر ).