پرپیچ

معنی کلمه پرپیچ در لغت نامه دهخدا

پرپیچ. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پرشکن. بسیارنورد. بسیارچین. || پراندوه. پرغم. مضطرب :
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
بگفتا هیچ دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم.عطار.

معنی کلمه پرپیچ در فرهنگ فارسی

( صفت ) پرچین پر شکن بسیار نورد . یا دل پرپیچ داشتن . مضطرب بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه پرپیچ

صاحب فتویّ تو خود هیچ بود زآنکه او چون ریسما پرپیچ بود
آه از آن ترک کمانکش که قدر انداز است حذر از آن دو خم زلف که پرپیچ و خمند
همه در بحر موجود ونبُد هیچ ولیکن در نظر بُد نقش پرپیچ
فرو برد کشتی به دریای آب خود اندر میان بود پرپیچ و تاب
پرپیچ و تاب و تیره بی امتداد بود این زندگی که نسخه ای از گردباد بود
تاب از دلهای مردم می بری زان دو زلف پرخم و، پرپیچ و تاب
در آن دم هر دو عالم هیچ بینی نه نقش صورتِ پرپیچ بینی
باشد دلم ز روی روی جناب دوست آشفته تر ز طره پرپیچ وتاب دوست
ناله زار و حزینی از دل پرپیچ و تابی
نیک باید دید تا سررشته نگریزد ز دست پادشاهی رشته‌ای پرپیچ و تابست ای ملک
برای رفتن به چاروسا باید جاده‌های پرپیچ و خم کوهستانی را ازمیان جنگل‌های بلوط در شمال شهر دهدشت به طول ۷۰ کیلومتر طی کرد.