معنی کلمه پرواز در لغت نامه دهخدا
ندید ازبرش جای پرواز باز
نه زیرش پی شیر و پای گراز.فردوسی.تا همی از گهر آموزد آهوبره تک
همچنان کز گهر آموزد شاهین پرواز.فرخی.ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.منوچهری.سپس دین درون شو ای خرگوش
که بپرواز برشده ست عقاب.ناصرخسرو.بخانه مهین در همیشه است پرّان
پس یکدگر دو مخالف کبوتر...
بسا خانه ها کو به پرواز ایشان
شدآباد و بس نیز شد زیر و از بر.ناصرخسرو.از طاعت خفته ای و بر بازی
چون باز به ابر بر بپروازی.ناصرخسرو.فروفکندی از یک خدنگ کرکس پر
چهار کرکس نمرود را گه پرواز.سوزنی.ز ناتمامی خصم تو چون شترمرغ است
نه زور بار کشیدن نه قوت پرواز.ظهیر.که مرغی را چه ذوق از سرو و شمشاد
که پروازش بود در دست صیاد.وحشی. || چرخ زدن مرغ در هوا. || ( اِ ) نشیمن. نشیمن گاه. نشستگاه ِ مرغان. آرامگاه و نشینه باز. میقعه. بتواز. پتواز. پدواز. ( صحاح الفرس ). کلمه پرواز را ندارد و معنی پدواز را به پرواز میدهد و قطعه آغاجی را هم شاهد برای پرواز می آورد صاحب برهان پدواز و پرواز را بمعنی نشستگاه مرغان آرد. در فرهنگ اسدی در کلمه نشیمن آمده است : نشیمن ، پروازجای و مقام گاه بود. و صاحب فرهنگ جهانگیری گوید: «( معنی ) دویم نثار را گویند، و آن زری باشد که به روی زمین پادشاهان پاشند :
هزار پیر و ولی بیش باشد اندر وی
که کعبه بر سر ایشان همی کندپرواز.سعدی ».و این شاهد برای این دعوی رسا نیست چه پرواز بمعنی عادی آن در این جا مناسب تر است. و هم صاحب فرهنگ جهانگیری آرد: ( معنی ) «سیم پرتو و نور باشد :
چراغی که پرواز بینش از اوست
فروغ همه آفرینش از اوست.نظامی ».و در این معنی نیز جای تأمل است. فرهنگ شعوری در لغت پروازی گوید: فراویز که سجاف جامه و جز آن باشد :