معنی کلمه پرهیز در لغت نامه دهخدا
ز بدها نبایدت پرهیز کرد
چو پیش آیدت روزگار نبرد.فردوسی.چهل روز با لشکر آویز بود
گهی رزم و گه روی پرهیز بود.فردوسی.وزو هر که داندش پرهیز به
گلوی ورا دشنه تیز به.فردوسی.چنین گفت کز دور چرخ بلند
چو خواهد رسیدن کسی را گزند
بپرهیز چون بازدارد کسی
اگر سوی دانش گراید بسی.فردوسی.که پرهیز از آن کن که بد کرده ای
که او را به بیهوده آزرده ای.فردوسی.از او گر نوشته بمن بر بدیست
نگردد بپرهیز کان ایزدیست.فردوسی.نوشته نگردد بپرهیز باز
نباید کشیدن سخنها دراز.فردوسی.بخواهد بدن بیگمان بودنی
نکاهد بپرهیز افزودنی.فردوسی.زمانه چو آید به تنگی فراز
همانا نگردد به پرهیز باز.فردوسی.چو هنگامه رفتن آید فراز
زمانه نگردد بپرهیز باز.فردوسی.از بخیلی چنان کند پرهیز
که خردمند پارسا ز حرام.فرخی.نکوروئی نکوخوئی نکوطبعی نکوخواهی
ترا پرهیز پیران داده یزدان در ببرناهی.فرخی.چو مرگ آمد و گاه رفتن ببود
نه دانش نماید نه پرهیز سود.اسدی.چون کنند از نام من پرهیزآخر، چون خدای
در مبارک ذکر خود گفته ست نام بولهب.ناصرخسرو.چو خشم آری مشو چون آتش تیز
کز آتش بخردان را هست پرهیز.ناصرخسرو.از ایذاء مردمان پرهیز واجب دیدم. ( کلیله و دمنه ). و چون ایام رضاع به آخر رسید در مشقت تعلم و تأدب و محنت دارو و پرهیز... افتد. ( کلیله و دمنه ).
بگفت طفل جستی راه پرهیز
بگفت انبیا از خواب برخیز.( اسرارنامه ).که گفت پیره زن از میوه میکند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمیرسد بدرخت.سعدی.- امثال :
مَشک ِ خالی و پرهیز آب !.
|| تقوی. تُقی. اِتقاء. تقیّه. بازایستادن از حرام. پارسائی. عفت. وَرَع :
بمردی و پرهیز و فرهنگ و رای