معنی کلمه پرنده در لغت نامه دهخدا
نبد هیچ پرنده را جایگاه
ز تیر و ز گرد خروشان سپاه.فردوسی.نماندند بسیار و اندک بجای
ز پرنده و مردم و چارپای.فردوسی. || پروازکننده. طیار. که پرواز کند بپر : عقاب پرنده و شیر شکاری. ( تاریخ بیهقی ).
به نخجیر یوزان و پرّنده باز
می مشک بوی و بتان طراز.فردوسی.چو با مرغ پرّنده نیرو نماند
غمی گشت و پرها بخوی درنشاند.فردوسی.ز درنده شیران زمین شد تهی
به پرنده مرغان رسید آگهی.فردوسی.- پرندگان ؛ ج ِ پرنده. مرغان و جز آنها که پر دارند. مقابل چرندگان.
- پرنده چراغ ؛ فَراشه. پروانه. پروانه چراغ.
|| ( اِ ) سیماب.