پرندآور

معنی کلمه پرندآور در لغت نامه دهخدا

( پرندآور ) پرندآور. [ پ َ رَ وَ ] ( ص مرکب ) شمشیر جوهردار. ( رشیدی ). تیغ گوهردار. ( اسدی ). گوهردار ( شمشیر و مانند آن ). تیغ گهردار. ( صحاح الفرس ). تیغ و شمشیرجوهردار. ( برهان ) ( جهانگیری ). برندآور :
بینداخت تیغ پرندآورش
همی خواست از تن بریدن سرش.دقیقی.از نهیب جود دست درفشانت روز بزم
گوهر از تیغ پرندآور جدائی میکند.ابن یمین. || ( اِمرکب ) شمشیر :
یکی تاخت تا پیش خسرو رسید
پرندآوری از میان برکشید.فردوسی.کمندی بفتراک و اسبی دوان
پرندآور و جامه هندوان.فردوسی.برفتند ازآن روی گندآوران
بزهر آب داده پرندآوران.فردوسی.دلیران توران و گندآوران
چه با گرز و تیر و پرندآوران.فردوسی.یکی باره و گرز و برگستوان
پرندآور و جامه خسروان.فردوسی.دلیری گرفتند گندآوران
کشیدند یکسر پرندآوران.فردوسی.چو برق درخشنده از تیره میغ
همی آتش افروخت ازترگ و تیغ
ز آهن بر آن آهن آبدار
نیامد بزخم اندرون پایدار
بکردار آتش پرندآوران
فروریخت از چنگ گندآوران.فردوسی.سه مغفر ز زرچون مه از روشنی
بزر صد پرندآور روهنی.اسدی.ز خون پرندآوران پشت پیل
چو شنگرف پاشیده بر تل نیل .اسدی.بزخم پرندآور از پشت پیل
همی معصفر تاخت بر تل نیل.اسدی.کمند سواران سراویز شد
پرندآوران ابرخونریز شد.اسدی.دلاور پرندآور زهر خورد
کشید و بپوشید درع نبرد.اسدی.|| بمعنی پرندوار. ( اوبهی ).

معنی کلمه پرندآور در فرهنگ معین

( پرندآور ) (پَ رَ. وَ ) (ص مر. ) شمشیر جوهردار، تیغ آب داده .

معنی کلمه پرندآور در فرهنگ عمید

( پرندآور ) ۱. جوهردار (شمشیر ).
۲. (اسم ) شمشیر جوهردار: یکی باره و گبر و برگستوان / پرندآور و جامهٴ هندوان (فردوسی: ۵/۴۲ )، دلیران که بودند و گندآوران / کشیدند یکسر پرندآوران (فردوسی: ۴/۵۸ ).

معنی کلمه پرندآور در فرهنگ فارسی

( پرند آور ) ( صفت ) ( اسم ) ۱- تیغ شمشیر پرند . ۲- ( صفت ) تیغ و شمشیر جوهردار برند آور: ( بینداخت تیغ برند آورش همی خواست از تن بریدن سرش . ) ( دقیقی )

معنی کلمه پرندآور در ویکی واژه

شمشیر جوهردار، تیغ آب داده.

جملاتی از کاربرد کلمه پرندآور

برانگیختند اسب گندآوران کشیدند یکسر پرندآوران
به کردار آتش پرندآوران فرو ریخت از دست کنداوران
پرندآور سرفشان از نیام برآورد غرنده و گفت نام
چو از تیر و پیکان به سیری رسید پرندآور از کینه بیرون کشید
دلیران توران و کنداوران ابا گرز و تیغ و پرندآوران
برفتند زان روی کنداوران بزهر آب داده پرندآوران
ز خون پرندآوران پشت پیل چو شنگرف پاشیده بر کوه نیل
سپاهی مشتشان کوپال و سرشان خود و تن جوشن نگهشان تیر و مژگانشان سنان ابرو پرندآور
دلیری گرفتند کنداوران کشیدند لشکر پرندآوران