معنی کلمه پرمه در لغت نامه دهخدا
ور همه اره نهی از بهر رفتن بر سرش
وی قدمها دوخته بر جای چون پرمه بود.رضی الدین نیشابوری.بهر لعلی عقیقی داشته جفت
عقیق از پرمه یاقوت می سفت.امیرخسرو.|| بمعنی پدمه هم آمده است که لخت و حصه و بهره باشد و بعضی به این معنی به ضم اول گفته اند. ( برهان ).
پرمه. [ پ ِ م َ /م ِ ] ( اِ ) کاهلی کردن در کارها. ( برهان ) ( رشیدی ).