پرماس

معنی کلمه پرماس در لغت نامه دهخدا

پرماس. [ پ َ ] ( اِ ) خلاص و نجات. ( برهان ) ( جهانگیری ). رهائی :
بعدل او بود از جور بدکنش رستن
بخیل او بود از شرّ دشمنان پرماس.ناصرخسرو ( از جهانگیری ).

معنی کلمه پرماس در فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) = برماس : ۱ - لمس ، لامسه . ۲ - یازیدن ، دراز کردن .

معنی کلمه پرماس در فرهنگ عمید

= پرماسیدن

معنی کلمه پرماس در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- لمس لامسه. ۲- یازیدن دراز کردن .

معنی کلمه پرماس در ویکی واژه

برماس:
لمس، لامسه.
یازیدن، دراز کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه پرماس

یکی از تجارتهای اولیه او خرید و فروش اسپرماستی که نوعی واکس بود که از روغن نهنگ به دست میامد بود. لوپز کارخانه تولید شمع در نیوپورت ایجاد کرد. در سال ۱۷۶۰ تقاضا برای اسپرماستی آنقدر زیاد بود که شکارچیان نهنگ نمی‌توانستند روغن مورد نیاز را تأمین کنند.
عشق را کس وجود نشناسد هر دلی را وطن نپرماسد
طریق دیگر اندر اظهار آن بود که پس از فراغ آن طاعت بگوید که چه کرده ام و از این نیز نفس را لذت و شرب باشد و باشد که زیادت حکایت کند، واجب باشد که زبان نگاه دارد و اظهار نکند تا آنگاه که مدح و ذم خلق نزدیک وی برابر بود و قبول و رد ایشان یکسان شود و آنگاه چون داند که اندر گفتن تحریک رغبت خیر است اندر دیگران بگوید و چنین بسیار گفته اند بزرگانی که اهل قوت بوده اند. سعد بن معاذ رحمهم الله گفت، «تا مسلمان شده ام هیچ نماز نکرده ام که اندر آن نفس من حدیثی کرده است جز آن که با وی گفته آید اندر آخرت و وی خواهد گفت اندر جواب و هیچ چیز نشنیده ام از رسول (ص) که نه یقین دانستم که حق است». و عمر رضی الله عنه گفت، «باک ندارم که بامداد برخیزم کارها بر من دشوار بود یا آسان بود که ندانم خیر من در کدام است». و ابن مسعود رحمهم الله گفت، «به هر حال که بامداد برخیزم آرزو نکنم که برخلاف آن باشد». و عثمان گفت، «تا بیعت کرده ام با رسول (ص)، عورت را به دست راست نپرماسیده ام و سرود نگفته ام و دروغ نگفته ام». بوسفیان رضی الله عنه به وقت مرگ گفت، «مگوئید بر من که تا مسلمان شده ام هیچ گناه نکرده ام» و عمر بن عبدالعزیز رضی الله عنه گفت، «هیچ قضا نکرد خدای عزوجل بر من که خواستمی که نکردی و هیچ شادی نمانده است مرا مگر در آنچه حق تعالی تقدیر کرده باشد». و این همه سخنهای اهل قوت است و نباید که ضعفا بدین غره شوند.
آنکه او نفس خویش نشناسد نفس دیگر کسی چه پرماسد
چون لطف خداوندی علو همت این ضعیف می‌شناخت او را به هزاران لطف و کرم بنواخت و گفت ای ایاز حضرت محمودی ما وای مخلص عبودیت آستانه معبودتی ما ای عاشق افروخته نور جمال ما و ای پروانه سوخته شمع جلال ما «ان من العلم کهیئه المکنون لایعلمها الا العلما بالله فاذا نطق به لم ینکره الا اهل الغره بالله» ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده «لم یطمئهن انس قبلهم و لاجان».