پرستنده

معنی کلمه پرستنده در لغت نامه دهخدا

پرستنده.[ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] ( نف ) پرستار. بنده. عبد. برده. چاکر. خادم. غلام. نوکر. خدمتکار. قَین. وصیف : عبدالرحمن [ بن مسلم ] گفت برادرم قتیبة از این نیندیشد اگر من پرستنده ای از آن خویش بفرستم ایشان بجهان اندر بپراکنند. ( تاریخ طبری ترجمه بلعمی ).
گنهکار و افکندگان تواَند
پرستنده و بندگان تواند.فردوسی.پرستنده شاه بدخو ز رنج
نخواهد تن و زندگانی و گنج.فردوسی.به آمل پرستندگان تواند
بساری همه بندگان تواند.فردوسی.همه گرد کن خواسته هرچه هست
پرستنده و جامه های نشست.فردوسی.اگر رای باشد ترا بنده است
بپیش تو اندر پرستنده است.فردوسی.بیاورد از آن پس دوصد گاو میش
پرستنده او همی راند پیش.فردوسی.بدو گفت بنگر بدین تخت و گاه
پرستنده چندین بزرین کلاه.فردوسی.پرستنده چند از میان سپاه
بفرمای کایند با تو براه.فردوسی.بدو گفت شاپور کای ماهروی
چرا رنجه گشتی بدین گفت و گوی
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد...
پرستنده ای را بفرمود شاه
که بشتاب و زود آب برکش ز چاه
پرستنده بشنید و آمد دوان
رسن بود بر دلو و چرخ روان
چو آن دلودر چاه پرآب گشت
پرستنده را روی پرتاب گشت...
پرستنده را گفت کای کم ز زن
نه زن داشت این چرخ و دلو و رسن.فردوسی.چنین گفت رستم که با بخت تو [ کیخسرو ]
نترسد پرستنده تخت تو.فردوسی.وزان پس ز من هرچه خواهی بخواه
پرستنده و مهر و تخت و کلاه.فردوسی.ز ماهرچه خواهی همه بنده ایم
پرستنده باشیم تا زنده ایم.فردوسی.سر و تن بشستی نهفته بباغ
پرستنده با او نبردی چراغ.فردوسی.یکی جام پر می بدست دگر
پرستنده بر پای پیشش پسر.فردوسی.تو ای پهلوان یل ارجمند
همی دست بگشای و دشمن ببند
پرستنده چون تو ندارد سپهر
ز بخت تو هرگز مبراد مهر.فردوسی.پرستنده کرم بد شست مرد
نپرداختی یکتن از کارکرد.فردوسی.گر ایدون که فرمان کنی با سپاه
به ایران خرامی بنزدیک شاه

معنی کلمه پرستنده در فرهنگ معین

(پَ رَ تَ دِ ) (ص فا. ) ۱ - نوکر، خدمتکار. ۲ - زن خدمتکار. ۳ - عبادت کننده . ۴ - ستاینده .

معنی کلمه پرستنده در فرهنگ عمید

۱. پرستش کننده، عبادت کننده، بندگی کننده.
۲. [قدیمی] بنده، غلام.
۳. [قدیمی] خدمتکار.
۴. [قدیمی] دوست دارنده.

معنی کلمه پرستنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- نوکر خدمتکار پرستار بنده برده چاکر غلام خادم . ۲- زن خدمتکار کنیز کنیزک پرستار خادمه داه . ۳- ستایشگر عبادت کننده عابد زاهد پرستار.۴- دوستدار ستاینده. یا پرستند. باده . ساقی باده دهنده میگسار. یا پرستند. خیال . ۱- شاعر . ۲- نویسنده منشی .

معنی کلمه پرستنده در ویکی واژه

نوکر، خدمتکار.
زن خدمتکار.
عبادت کننده.
ستاینده.

جملاتی از کاربرد کلمه پرستنده

به یاد آور طوفان‌هایی را که سقوط هر یک از پرستنده‌هایت بر تو فرو کوفت
ز بت رخ بتابم ایا نامور پرستنده گردم ابر دادگر
جز این نیز کاین خود پرستنده بود دل از تاج وز تخت برکنده بود
همانگه پرستنده‌گان را به راه ز ایوان برافگند نزد سپاه
و سبب توبۀ وی آن بود که وی توانگرزاده بود و به تجارة بیرون شد بترکستان اندر حالت جوانی در بت خانۀ شد، خادمی را دید در آن بت خانه سر و موی روی باز کرده بود و جامۀ سرخ پوشیده ارغوانی شقیق خادم را گفت تو را آفریدگاری است زنده و عالم او را پرستنده و تو بتی را میپرستی که از او نه خیر آید و نه شر. گفت اگر چنین است که تو همی گوئی قادر نیست کی تو را روزی دهد بشهر تو تا تو اینجا نبایستی آمد، شقیق را از آن بیداری افتاد و طریق زهد پیش گرفت.
همه یاور و بنده گان توایم به درگه پرستنده گان توایم
بناها کشیدند سر تا به ماه پرستنده گشتند و هم پیشگاه
همی چیز بخشید درویش را پرستنده و مردم خویش را
شد آن خامه چون کش بتی دلپذیر پرستنده دست چابک دبیر
همه غالیه موی و مشکین کمند پرستنده و مادر از بن بکند
پرستنده ي آز و جویای کین به گیتی ز کس نشنود آفرین