پرستان. [ پ َ رَ ] ( نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت از پرستیدن. در حال پرستیدن. || ( اِ ) اُمت بود. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) : شفیع باش شها مر مرا در این زلت چو مصطفی بر دادار مر پرستان را.دقیقی.و این مصحف ویرویشینکان است. رجوع به پرپروشان شود.
معنی کلمه پرستان در فرهنگ فارسی
در حال پرستیدن
جملاتی از کاربرد کلمه پرستان
آن دسته از مزداپرستانی که پس از حمله اعراب به ایران به هندوستان مهاجرت کردند توسط مردم محلی «پارسی» خطاب شدند و نوادگانشان را تا به امروز بدین نام میخوانند. بعدها گروه دیگری از زرتشتیان برای فرار از آزار و اذیت در زمان قاجار به هند پناهنده شدند که به آنها «ایرانی» میگویند.
ای روی تو شمع بتپرستان یاقوت تو قوت تنگدستان
داغ ازین دنشوران دینپرستانم که نیست دین و دانش را از ایشان غیر ننگ و غیر عار
رفیق معتقد کیش می پرستانم مرا به مذهب زهاد اعتقادی نیست
نعمت الله حریف مستان است عاشق روی می پرستان است
بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟ آن که گاهی دردسر می داد، ازین بتخانه رفت
با آتش ما شعله پرستان محبت خوش باشد اگر شمع سری داشته باشد
چون شمع کشته عجزپرستان خدمتت دستیست نقش داغ که بر سینه بستهاند
چراغت از دل آتش پرستان گر شود روشن در اندازی درآتش سبحه و ناقوس بستانی
ندارد استخوان خودپرستان مغز آگاهی جهان پوچ را گر هست مغزی، خودشکن دارد
ترکیکه به خوناب جگر دارد معجون در هر نظری اشک تر زهدپرستان