پرستاره. [ پ َ رَ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) پرستار. اَمه. کنیز. کنیزک. داه : ز بهر حشمت او را شده ست در شب و روز بنات نعش پرستاره و رهی ذکاش .سنائی.
معنی کلمه پرستاره در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱- خدمتکار ( مطلقا ) خادم . ۲- غلام بنده برده عبد . ۳- کنیز خادمه امه حاضنه داه مقابل حره. ۴- فرمانبردار مطیع . ۵- پرستنده عابد عبادت کننده . ۶- زن همسر زوجه . ۷- زنی که در بیمارستان از بیماران بیماروان مریض دار خادم بیماران . ۸- پاسدار حافظ حارس ملازم گوشدار. جمع : پرستاران . یا پرستاران خیال . شعرا و صاحبان نظم و نثر .
جملاتی از کاربرد کلمه پرستاره
چهابه چشم تماشاییان کند یا رب رخی که دیده خورشید پرستاره کند
درهای آسمان رو به تو گشوده شد. درهای آسمان پرستاره برای تو گشوده شد… تو به ستارگانی که رع را دربر گرفتهاند، تعلق داری.
گردون پرستاره زصنع بدیع او چون بوستان پر گل و نسرین و یاسمین
بامیان در جنوب کوههای هندوکش و در شمال کوههای بابا واقع شده است. بلندیهای کوه بابا باعث بهوجود آمدن سه حوزهٔ آبریز متفاوت در این ولایت شده است و شهرستان های آن را از همدیگر جدا میکند. این ولایت دارای آب و هوایی کوهستانی، پاک و شفاف، شبهایی پرستاره و زمستانهایی سرد و برفگیر دارد.
پرستاره ست از شکوفه باغ برخیز ای چو حور باده چون شمس کن در جام های چون بلور
شود چو روی فلک پرستاره روی زمین ز سوسن و سمن و یاسمین و مرزنگوش
منگر بدین ضعیف تنم زانکه در سخن زین چرخ پرستاره فزون است اثر مرا
سپهریست نو پرستاره بپای جهانیست کوچک رونده ز جای
چو ماه من بمحاق است و مدعی بوثاق زاشک دامن من پرستاره شد امشب
همه آفاق پرستاره شود گازری را مراد برناید
پس از آن نیز پرستاره بود راه تو همچو راه کاهکشان
با چرخ پرستاره چه سازم کجا روم عریان سرم به خانه زنبور داده اند