پرس

معنی کلمه پرس در لغت نامه دهخدا

پرس. [ پ َ ] ( اِ ) پرده. حجاب. پوشش. پرده که بر روی چیزها پوشند. || درسار. پرده. خیش. پرده که از جاها آویزند. ( برهان ). || پرس اشتر؛ مهار چوبین. چوب بینی شتر: اِنف ؛ شتری که بینیش درد کند از پرس. ( السامی فی الاسامی ). || پرس موئین ؛ خزامه.
پرس. [ پ َ رَ ] ( اِخ ) آثار و خرابه هائی در چهارده میلی گنبد قابوس. ( سفرنامه مازندران و استراباد رابینو ص 162 ).
پرس. [ پ ُ ] ( اِمص ) پرسش :
چو یعقوب فرّخ بپرس و درود
ابا ابن یامین سخن گفته بود
رسیدند اسباط دیگر بهم
به پیش پدر شرمسار و دژم.شمسی ( یوسف و زلیخا ).
پرس. [ پ ِ ] ( اِخ ) نام ایران در بعض زبانهای اروپائی و آن از نام پارسه عهد هخامنشی مأخوذ است. نام پارس در کتیبه های داریوش : پارسه و در تاریخ هرُدوت «پرسر» و در کتاب استرابن «پرسیس » و «پاراای تاسن » ودر تاریخ آمیان «پرسیس » و در تاریخ موسی خورنی «پرسین » است. هرُدوت راجع به نژاد پارسیان آورده است که «پارسیها را در عهد قدیم یونانیها کِفِن مینامیدند ولی همسایگان پارسی ها آنها را آرتیان میگفتند و پارسیها نیز خود را چنین میخواندند. پرسه پسر زئوس از دانائه بود. او نزد کفه پسر بلوس رفت و دختر وی آندرومد را بزنی گرفت و از این دختر پسری بیامد پرسس نام که در نزد کِفه بماند. بعد چون کِفه اولاد ذکور نداشت تمام ملت را به اسم پرسس ، پرس ( پارسی ) نامیدند...» رجوع به تاریخ ایران باستان ص 730 و پرسس و پرسه شود.
( پَرس ) پَرس. [ پْرُ / پ ِ رُ ] ( از فرانسوی ، اِ ) قایقی که اهالی اقیانوسیه بکار برند و دارای یک دکل است و آن برخلاف پرائو است که دارای همان شکل ولی با دو دکل است و آنرا پریس نیز گویند.

معنی کلمه پرس در فرهنگ معین

(پَ ) (اِ. ) پرده ، حجاب .
( ~. ) [ فر. ] (اِ. ) سهم غذا مخصوص یک نفر.
(پُ ) ۱ - (اِمص . ) پرسیدن ، پرسش . ۲ - (اِفا. ) در ترکیب به معنی پرسنده می آید: بازپرس ، احوالپرس .
(پِ رِ ) [ فر. ] (اِ. ) ۱ - دستگاه فشار که در صنایع سنگین و سبک مورد استفاده فراوان دارد، منگنه (فره ). ۲ - خبرگزاری ، مرکز تهیه و انتشار خبر.

معنی کلمه پرس در فرهنگ عمید

مقدار معینی غذا که در مهمان خانه یا رستوران برای مشتری سرو می شود.
۱. پرده.
۲. پوشش، حجاب.
۱. دستگاه فشار که در کارخانه های صنعتی به کار می رود.
۲. عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی.
۱. = پرسیدن
۲. پرسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): بازپرس.
٣. (اسم مصدر ) پرسش.

معنی کلمه پرس در فرهنگ فارسی

فشار، منگنه، دستگاه برای فشاردادن چیزی، ماخوذفرانسه، مقدارمعین غذادررستوران
( اسم ) مقدار خوراک و حد معینی غذا که در مهمانخانه ها برای میهمان آورند .
نام ایران در بعضی زبانهای اروپایی

معنی کلمه پرس در فرهنگستان زبان و ادب

{press} [مهندسی بسپار، مهندسی مواد و متالورژی] دستگاهی که پرس کاری با آن انجام شود متـ . منگنه 2

جملاتی از کاربرد کلمه پرس

چند آیینه‌پرستان می پندار کشند روی بنما که براهیم شود آذر خویش
در جواب مادرت لیلا چه گویم در حرم گر بپرسد از من احوال تو ای نیکو خصال
چگونه مردمک شب پرست ما بیند تو را که ذره و خورشید جستجو کرده
بگفتا بپرسم حدیثی ترا چو گفتم جوابی بده مر مرا
هر چه را طاعت کنم آن غیر تست پس در اینجا بت پرستی شد درست
یک هفته مانده به یازدهمین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی، مؤسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه تهران به ریاست احمد نادری نتایج نظرسنجی‌ای را منتشر کرد که در آن از شهروندان تهرانی دربارهٔ انتخابات مجلس، عملکرد دولت، شهرداری و شورای اسلامی شهر پرسش شده‌است.
چون بجُستند سوزنی دیدند بر زِه دلق او بپرسیدند
نی یاد کند یار ز رنج سفرم نی نامه نویسد و نه پرسد خبرم
آنچه دور از روی تو کم گشت ازو درنگر اینک پرست این طشت ازو
تمامی مردم به مرگ اندرست کجا با فرشته چو شد هم پرست
ای چشم تو مخمور و من از چشم تو مست وی جان من از جام لبت باده پرست