پرده گرد
جملاتی از کاربرد کلمه پرده گرد
برقع از رخ برفکن بیپرده گردد عالمی عکس رویت طعنه با خورشید تابان میکند
گرفتم پرده از کار جهان، بی پرده گردیدم چنین رسوا نمی گشتم اگر ستار می بودم
بر او گر پرده گرداند دریده کند چون او ترا مر سر بریده
چرا چون عود گرد پرده گردی که شکّر یک تنه صد مرده خوردی
گمانت که دورم من از شاه خویش اگر کوهها پرده گردد به پیش
ملت بیضا تن و جان لااله ساز ما را پرده گردان لااله
بی پرده گردد آن که درد پرده کسان نباش بی کفن به ته خاک می رود
به مردی ببندم کمر بر میان که زن در پس پرده گردد نهان
با چنان رویی کز او بی پرده گردد رازها پرده راز نهان چند کس خواهی شدن؟
پرده گردون بدر نعمت جنت بخور آب بزن بر جگر حور بکش در کنار