پرده دار

معنی کلمه پرده دار در لغت نامه دهخدا

پرده دار. [ پ َ دَ ] ( نف مرکب ) حاجب. ( دهار ). سادِن. خرم باش. دربان. ( غیاث اللغات ) :
چنین گفت با پرده داران اوی
پرستنده و پایکاران اوی.فردوسی.چو خاقان برفت از پس شهریار
عنانش گرفت آن زمان پرده دار.فردوسی.بیامد بر سام یل پرده دار
بگفت و بفرمود تا داد بار.فردوسی.ز پرده درآمد یکی پرده دار
بنزدیک سالار شدهوشیار.فردوسی.که آگه شدی زان سخن شهریار
بدرگاه بر، بود یک پرده دار.فردوسی.بشد پرده دار گرامی روان
چنین تا در خانه پهلوان.فردوسی.قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.منوچهری.پس یک شب در آن روزگار مبارک پس از نماز خفتن پرده داری که اکنون کوتوال قلعه بیکاوندست... بیامد. ( تاریخ بیهقی ). روزی سخت باشکوه بود و حاجبی چند سپاهدار و پرده دار. ( تاریخ بیهقی ). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. ( تاریخ بیهقی ).این مقدار شنیده ام [ عبدوس ] که یکروز بسرای حسنک شده بود [ بوسهل ] بروزگار وزارتش پیاده و بدراعه ، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته. ( تاریخ بیهقی ). یکشب... پرده داری... بیامد و مرا که عبدالغفارم بخواند و چون وی آمدی بخواندن من ، مقرر گشتی که به مهمی مرا خوانده می آید، ساخته برفتم با پرده دار. ( تاریخ بیهقی ).
فروهشت مر پرده را پرده دار
ببوسید پس نامه را شهریار.شمسی ( یوسف وزلیخا ).پرده دارا تو یکی درشو و احوال ببین
تا چگونه ست بهش هست که دلها درواست.انوری ( دیوان چ نفیسی ص 29 ).پرده شب درگهت را پرده گشتی
گر اجازت یافتی از پرده دارت.انوری.هر که را عون حق حصار شود
عنکبوتیش پرده دار شود.سنائی.مرغان بر در بپای عنقا در خلوه جای
فاخته با پرده دار گرم شده در عتاب.خاقانی.رحمت میر بار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او. ( راحةالصدور راوندی ).
هزار محنت و خواری تحمل افتد بیش
کمینه ناخوشی پرده دار و حاجب بار.کمال اسماعیل.آنجا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست.سعدی.

معنی کلمه پرده دار در فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ص . ) دربان ، حاجب ، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود.

معنی کلمه پرده دار در فرهنگ عمید

کسی که در قدیم در دربار پادشاهان و بزرگان مراقب بار یافتن اشخاص بوده، حاجب، دربان: آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست (سعدی: ۱۶۵ ).

معنی کلمه پرده دار در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- کسی که در دربار شاهان مامور بالا بردن و آویختن پرده است خرم باش حاجب سادن . ۲- دربان . ۳- پرده پوش . ۴- سازهایی از قبیل تار و سه تار و غیره که دارای پرده باشند . یا پرده دار فلک . ماه قمر .
حاجب، دربان، کسی که مراقب باریافتن اشخاص بود

معنی کلمه پرده دار در ویکی واژه

دربان، حاجب، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود.

جملاتی از کاربرد کلمه پرده دار

کند نسیم گریبان غنچه را صد چاک دهن چگونه شود پرده دار خنده تو؟
اگر خاک است در راهش غباریست و گر چرخ است پیشش پرده داریست
صورتش را آینه گیتی نماست معنی او پرده دار کبریاست
ور نبودی پرده دار برق سوزان ماه را این زمین خاک همچون آسمان درواستی
عروسی که با مهر مادر بود به ار پرده دارش برادر بود
باز در پرده دل پرتو دلدار رسید پرده داران خبری نوبت دیدار رسید
در دیده ها چو یوسف گل پیرهن شود هر جرم را که بخشش او گشت پرده دار
ما گدایان حضرت شاهیم پرده داران خاص اللهیم
آفتابی را که شد چشم تر من پرده دار صبح محشر سینه چاک خنجر مژگان اوست
جنون پرده دارست ما را که ما را ز آشفتگی سر به دستار ماند