پردلی

معنی کلمه پردلی در لغت نامه دهخدا

پردلی. [ پ ُ دِ ]( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پردل. جسارت. دلیری. دلاوری. جرأت. پرجگری. شجاعت. مقابل بددلی :
فریدون فکند آن کمند یلی
به نیروی یزدان و از پردلی.فردوسی.بروز معرکه زین پردلی و پرجگریست
که یکسواره شود پیش لشکری جرّار.فرخی.به پردلی و بمردی همه نگه دارد
نگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ.فرخی.آلوده بخون کلاه و طوقش
اینست ز پردلی نشانی.ناصرخسرو.|| شکیمه. قوت قلب.

معنی کلمه پردلی در فرهنگ فارسی

۱- پر جگری دلیری دلاوری شجاعت مقابل بددلی . ۲- قوت قلب شکیمه .

جملاتی از کاربرد کلمه پردلی

در معرکه داد پردلی داد آن دانا فارس مهذب
او می‌شود سوار و دل محتشم طپان کو پردلی که آید و گیرد رکاب را
به پردلی که چو مور و ملخ سپاهی را سه روز داد به یک تار عنکبوت حصار
آلوده به خون کلاه و طوقش این است ز پردلی نشانی
غالب از آن که خیر و شر جز به قضا نبوده است کار جهان ز پردلی بی خبرانه کرده ایم
ز افریدون و از افراسیاب آن پردلی ماند که آمد از فریدون فرشه افراسیاب آسا
ز رعنایان نازک‌دل چه خیزد که این جا پردلی باید جگرخوار
یکی نعره زد سام گرد از یلی برآورد تیغ از ره پردلی
پردلی شرط نباشد چوره عشق روی من و زلف تو توکلت علی الله چکنم
با همه پردلیّ خود خورشید بخدا ار خلاف تو یارد