پردار

معنی کلمه پردار در لغت نامه دهخدا

پردار. [ پ َ ] ( نف مرکب ) به پَر. صاحب پَر. دارای پر.

معنی کلمه پردار در فرهنگ فارسی

( اسم ) دارند. پرصاحب پر دارای پر مقابل بی پر .

جملاتی از کاربرد کلمه پردار

کند روشن چراغ دشمن خود را، سبک مغزی که پیش برق از کاغذ سپرداری طمع دارد
گروهی سپردار و خنجر گزار که بودند اندر شمر، ده هزار
ز چندان سپردار هندی سوار نماندند جز اندکی در شمار
در ته دامان خط، شمع جهان افروز او یک جهان پروانه بی بال وپردارد هنوز
کنون ای جبرئیل این تخت بردار بصنع ما تو اندر زیر پردار
سپرداری کن از دست حمایت بی پناهان را که فردا تیغ خورشید قیامت را سپر گردد
ای خدا از لطف خود کن تو سپرداری مرا زانکه نیکان مر بدان را میزنند تیر خدنگ
رخ گشاده مرا می کند سپرداری چو گل ملاحظه از زخم خار نیست مرا
پیاده سپردار و نیزه‌وران شده انجمن لشکری بی‌کران
از آفت ایمن است سپردار خامشی مفکن به لب محرف تیغ زبان لاف