پرخونی

معنی کلمه پرخونی در لغت نامه دهخدا

پرخونی. [ پ ُ ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرخون.

معنی کلمه پرخونی در فرهنگ فارسی

حالت و چگونگی پر خون

جملاتی از کاربرد کلمه پرخونی

به یاد آید ز برگ لاله ام در ساحت گلشن سیاهی ریزد از داغی چو بر دامان پرخونی
نه تنها جاده می غلتد بخاک از طرز رفتارش بود هر نقش پا دنبال سروش چشم پرخونی
بحر و کان در نظرش آبله پرخونی است بر رخ هرکه گشودند در مخزن دل
بحسرت بگذرانم بسکه دور از شکرین لعلی نگین دان چشم پرخونی شود از پهلوی نامم