معنی کلمه پرخاشخر در لغت نامه دهخدا
چو الیاس را کو بمرز خزر
گوی بود با فرّ و پرخاشخر.فردوسی.ببودند بر پای بسته کمر
هر آنکس که بودند پرخاشخر.فردوسی.پیاده شد آن مرد پرخاشخر
زره دامنش را بزد بر کمر.فردوسی.ز لشکر کسانی که باید ببر
که او نامدار است و پرخاشخر.فردوسی.یکی بانگ برزد به بیدادگر
که باش ای ستمکار پرخاشخر.فردوسی.تکاور ز درداندرآمد بسر
نیفتاد ازو شاه پرخاشخر.فردوسی.چنین گفت بیژن به فرّخ پدر
که ای نامور گرد پرخاشخر.فردوسی.بفرمان مرا بست باید کمر
برزم بلاشان پرخاشخر.فردوسی.خروش آمد و بانگ زخم تبر
سراسیمه شد گیو پرخاشخر.فردوسی.بپرسش گرفتند با یکدگر
ردان و بزرگان پرخاشخر.فردوسی.یکی نامه بنوشت نزد پدر
ز کار ورازاد پرخاشخر.فردوسی.برفتم بدان شهر دیوان نر
چه دیوان که شیران پرخاشخر.فردوسی.گرت نام شاه آفریدون بگوش
رسیده ست هرگز بدینسان مکوش
که فرزند اوئیم هر سه پسر
همه گرزداران پرخاشخر.فردوسی.بگیریم هر دو دوال کمر
بکردار جنگی دو پرخاشخر.فردوسی.ز بانگ سواران پرخاشخر
درخشیدن تیغ و زخم تبر.فردوسی.همان ترکش و تیر و زرین سپر
یکی بنده گردو پرخاشخر.فردوسی.نبایست کردن برین سو گذر
بر نرّه دیوان پرخاشخر.فردوسی.ز لشکر ده و دو هزار دگر
دلاور بزرگان پرخاشخر.فردوسی.ز بینی فرود آمدش مغز سر
نیفتاد کافور پرخاشخر.فردوسی.هم آنگه نشستند با یکدگر
سراسر بزرگان پرخاشخر.فردوسی.بدو گفت رو با برادر پدر
بگو ای بداندیشه پرخاشخر.فردوسی ( شاهنامه چ دبیر سیاقی ج 1 ص 415 ).بگشتند بسیار با یکدگر