معنی کلمه پرخاش در لغت نامه دهخدا
فاش شد نام من بگیتی فاش
من نترسم ز جنگ و از پرخاش.طاهربن فضل چغانی ( از صحاح الفرس ).بشد تیزنوش آذر تیغ زن
همی خاست پرخاش از آن انجمن.فردوسی.چو خورشید از آن چادر لاجورد
برآمد بپوشید دیبای زرد
سپهبد بجای دلیران رسید
بهامون به پرخاش شیران رسید.فردوسی.غوکوس بر چرخ مه برکشید
بپرخاش دشمن سپه درکشید.فردوسی.چو آیم من و او [ کاموس و رستم ] بدشت نبرد
نگه کن [ خطاب بپیران ] چو برخیزد از دشت گرد
بدانی که اندر جهان مرد کیست
دلیران کدامند و پرخاش چیست.فردوسی.نیابی گذر تو ز گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش ومهر.فردوسی.بجائی که پرخاش جوید پلنگ
سگ کارزاری چه سنجد بجنگ.فردوسی.سپه طوس را دِه تو خود بازگرد
نه ای مرد پرخاش و ننگ و نبرد.فردوسی.بر آن بر همیراند باید سخن
نباید که پرخاش ماند ز بن.فردوسی.بدانست سودابه رای پدر
که با سور پرخاش دارد بسر.فردوسی.کنون سوی جیحون نهاده ست روی
بپرخاش با لشکر جنگجوی.فردوسی.چنین گفت از آن پس به ایرانیان
که برخاست پرخاش و کین از میان.فردوسی.بباید بُدن چون بدارد سپهر
گهی کین و پرخاش و گه داد و مهر.فردوسی.دگر گفت کز کار گردان سپهر
کزویست پرخاش و پاداش و مهر.فردوسی.چکاچاک برخاست از هر دو روی
ز پرخاش خون اندر آمد بجوی.فردوسی.به پیش تو با نامور چار گرد
بپرخاش دیدی ز من دستبرد
همانا کنون زورم افزونتر است
شکستن دل من نه اندر خور است.