پرجوش

معنی کلمه پرجوش در لغت نامه دهخدا

پرجوش. [ پ ُ ] ( ص مرکب ) پر از جوش. بسیارجوش. که غلیان بسیار دارد :
زمین دید یکسر همه ساده ریگ
بر و بوم او همچو پرجوش دیگ.اسدی.- برنج پرجوش ؛ برنجی که جوشاندن بیش از عادت خواهد پخته شدن را.
- پرجوش ِ خریدار ؛ پرغلغله و پرولوله از مشتری :
امروز که بازارت پرجوش ِ خریدار است
دریاب و بنه گنجی از مایه نیکوئی.حافظ.- سری پرجوش ؛پرشور. باحرارت.

معنی کلمه پرجوش در فرهنگ عمید

۱. پر از جوش، آنچه بسیار جوش بخورد، آنچه در حال جوشیدن است و جوشش بسیار دارد: زمین دید یکسر همه ساده ریگ / بروبوم از او همچو پرجوش دیگ (اسدی: ۲۷۵ ).
۲. پرشور، پرولوله، پرغلغله، پرجوش وخروش: امروز که بازارت پرجوش خریدار است / دریاب و بنه گنجی از مایهٴ نیکویی (حافظ: ۹۸۸ ).

معنی کلمه پرجوش در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- که جوش و غلیان بسیار دارد . ۲- پر و لولهپرغوغا پرغلغله با حرارت. یا برنج پر جوش . برنجی که برای پخته شدن جوش بسیار لازم دارد . یا سر پرجوش . سر پر شور پر حرارت .

جملاتی از کاربرد کلمه پرجوش

با دلی پرجوش وجانی پرخروش دوش رفتم تا به کوی می فروش
ای می بترم از تو من باده ترم از تو پرجوش ترم از تو آهسته که سرمستم
درون پرجوش و دل با سینه در جنگ سوی بازار شکر کرد آهنگ
قهر از صفا پرجوش تر فاش از خفا پرنوش تر تلخ از شکر خوش نوش تر شیرین زبان کیستی؟
نیست هر افسرده را از گوهر عرفان خبر حرف عشق از سینه پرجوش می باید کشید
امروز که بازارت، پرجوش خریدار است دریاب و بنه گنجی، از مایهٔ نیکویی
همه ساله ز سودای فراقش دلی دارم چو دیگ تفته پرجوش
سینه پرجوش عشق شیرینی لب پر از دود دل چو دلتنگی
گیا پشت از اندوه دارد به خم دل خاره پرجوش و خونست و غم
خورد بدمست همچون فیل پرجوش ز گوش خویش سیلی بر بناگوش