پربند

معنی کلمه پربند در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:خط تراز

معنی کلمه پربند در ویکی واژه

لبه یا خطی که محدودۀ شکل یا جسمی را معین می‏کند

جملاتی از کاربرد کلمه پربند

ای طره پربندت بگشاده گره‌ها را این یک گره دیگر بر زلف مشوش زن
زلفین تو پرحلقه و پربند و شکن شد بند و شکن و حلقهٔ او توبه شکن شد
پربند حصاری است روان تنت روان را در بند و حصاری تو، ازین کار تو زار است
تن پربند چو گهواره و دل چون طفل است در کنارش کش و وابسته گهواره مکن
ز هر حلقه از آن زلفین پربند پر گردن کشان غل می‌توان کرد
مرغی که به سوی شاخ بایدش پرید زینش چه که پا گشایی و پربندی!
چو گفت این سخن مرد پربند وریو ز مختار و یاران برآمد غریو
وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ دنیا معشوقه‌ای فتّان است و رعنایی بی‌سر و سامان، دوستی بی‌وفا دایه‌ای بی‌مهر، دشمنی پرگزند بلعجبی پربند، هر کرا بامداد بنوازد شبانگاهش بگدازد، هر کرا یک روز دل بشادی بیفروزد دیگر روزش بآتش هلاک بسوزد.
ای زلف دلبر من پربند و پرشکنی گاهی چو وعدهٔ او گاهی چو پشت منی