پراگنده

معنی کلمه پراگنده در لغت نامه دهخدا

پراگنده. [ پ َ گ َ دَ / دِ ] ( ن مف ) رجوع به پراکنده شود.

معنی کلمه پراگنده در فرهنگ معین

(پَ گَ دِ ) (ص مف . ) ۱ - غمگین ، پریشان . ۲ - تلف شده . ۳ - گوناگون ، متفرق . ۴ - شیفته ، شوریده . ۵ - مشهور، معروف .

معنی کلمه پراگنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت . ۲- تلف شده صرف شده. ۳- گوناگون متفرق . ۴- بیگانه غریب مقابل خویش . ۵- شیفته شوریده مجذوب. ۶- بیشعور کم عقل . ۷- بی بندوبار لاابالی بی حفاظ . ۸- مشهور . ۹- حق ناشناس پست . ۱٠- مطالب جدا و تائ لیف ناشده . یا بخت پراگنده . بخت بد . یا پراگنده بودن . پهن بودن گسترده بودن.

معنی کلمه پراگنده در ویکی واژه

غمگین، پریشان. تلف شده. گوناگون، متفرق. پراگند، پراکنده. همه یال اسپان پر از مُشک و مَی/ پراگنده دینار در زیر پی «فردوسی»
شیفته، شوریده. مشهور، معروف.

جملاتی از کاربرد کلمه پراگنده

پراگنده گشتند گردان همه که گرگان ببینند روز دمه
پراگنده در پادشاهی سوار همانا که هستند سیصدهزار
توانگر کنم مرد درویش را پراگنده و مردم خویش را
پراگنده بر هر سویی خسته بود همه مرز پرکشته وبسته بود
بدو گفت بهرام آذرمهان که تخمی پراگنده‌ای در جهان
پراگنده رزمی همی ساختند دلیران ز هر سوی همی تاختند
درفشان مهی بود بر زادسرو پراگنده بر ماه خون تذرو
همی گرد بر گرد او کنده کرد مر این مردمان را پراگنده کرد
پس چو همی واجب آید که اجسام فلک محکم و سخت است، تا چو همی بگردد پراگنده همی نشود؛ما جسمی تصور نتوانیم کو محکم و سخت باشد، و بجنبانیدن و گشتن پراگنده نباشد، الا آن جسمی زمینی باشد، از بهر آنک نه از جوهر آب و نة از جوهر هوا و نه از جوهر آتش ممکن نیست که چیزی یافته‌اند که او بجنبانیدن پراکنده نشود.و جز این چهار جوهر خود دگر چیزی نیست. و چو بضرورت همی لازم آید که جواهر افالک سخت است، پس زمینی است، و چو زمینی (است) لازم آید که گرانست؛ و اگر گران نبودی نگشتی، بل میل بمرکز کردی و فرو گرایستی.
به داد و دهش دل نهاده ست شاه پراگنده بر گرد گیتی سپاه