پراگند
جملاتی از کاربرد کلمه پراگند
سپاه پراگنده آمد برش بپوشید روی زمین لشکرش
چنین گفت کاینت سر کین نخست پراگنده شد تخم پرخاش و رست
همه مهتران جامه کردند چاک بسربر پراگند گودرز خاک
پراگنده شده در شهر نامش. ز دایه نامهای شد نزدِ مامش.
غم تو کرد پراگنده کار ما آخر نگفتهای که: غم کار اوحدی بخورم؟
گنهکار پنداشتی خویشتن که باشد پراگنده آن مرد و زن
پراگنده رای و پراگنده دل همه خاک ره ز اشک کرده چو گل
به نزدیک او اسپش افگنده بود برو خاک چندی پراگنده بود
ز تخم پراگنده و مزد رنج ببخشید کارندگانرا ز گنج
دگر هرکه هست از پراگندگان بدآموز و بدخواه و از بندگان