پختنی

معنی کلمه پختنی در لغت نامه دهخدا

پختنی. [ پ ُ ت َ ] ( ص لیاقت ) درخور طبخ. سزاوار پختن. || مطبوخ. طبیخ. مقابل حاضری. || پختنی ساختن ؛ اطباخ. ( تاج المصادر بیهقی ).

معنی کلمه پختنی در فرهنگ عمید

۱. قابل پختن، درخور طبخ.
۲. غذای پخته.

معنی کلمه پختنی در فرهنگ فارسی

( صفت )۱- درخور طبخ سزاوار پختن . ۲- مطبوخ طبیخ مقابل حاضری .

جملاتی از کاربرد کلمه پختنی

زجنس پختنی از پخته و خام همین خشت است در دکان ایام
ناپخته پختنیست فغانی کباب دل چندین شتاب چیست بگو در تنور باش
و گفتند: اگر جوهر ماه چنان شدی که نور آفتاب ازو فرو گذشتی، نور آفتاب ازو بزمین همچنان رسیدی که خود نور آفتاب است گرم (و خشک)، چنانک چو از آبگینه فرو گذرد نیز گرم و خشک باشد، چنانک خود هست. و اگر چنین بودی‌اندر آفریدن جوهر ماه فایده نبودی؛ و حکمت‌اندر آنکه جوهر ماه شفاف نیست چون بلور، و آبگینه بر مثال آئینه‌ئی روشن است کز آهن باشد که نوررا ببدن برد و باز دهد، آنست که تا بدین حکمت آن روشنایی که گرم و خشک است نوری شده است سردوتر، بخلاف آنک‌اندر قرص آفتاب است، تا نور ماه مر چیزها پختنی را از دانه‌ها و میوه‌ها بمنزلت آب گشتست که مرین پختنیها را غرقه کردست. و نور آفتاب بمنزلت آتش گشتست تا این چیزهاء خام که مژه‌ها و رنگها و بویها گوناگون‌اندر آن همی بدین حکمت آید که میان این آب سردوتر که نور ماه است و میان این آتش گرم و خشک که نور آفتاب است همی پخته شوند، و این معنی‌ها از (مژه) و رنگ و بوی و جز آن‌اندر حاصل آید.
دلارام دانست کش کار خام ز ناپختنی شد در آمد بدام
اگر چند هر پختنی خام باشد نه چون تر و پخته بود خشک و خامی