پتیاره

معنی کلمه پتیاره در لغت نامه دهخدا

پتیاره. [ پ َت ْ رَ / رِ ] ( اِ ) در پهلوی پتیارَک بمعنی مخالفت و بغضاء و ستیز و خصوصاً مخلوقات اهریمنی که برای تباه کردن آفریدگان اهورمزدا پدید آمده اند و اصل اوستائی آن پئی تیارَ است : مخالفت. ضدیت. بغضاء. عدوان. عداوت. عناد. دشمنی. خلاف. فتنه. شور و آشوب و غوغا :
برگشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره.کسائی.نیاید ز ما با قضا چاره ای
نه سودی کند هیچ پتیاره ای.فردوسی.همه پیش فرمانش بیچاره اند
که با شورش و جنگ و پتیاره اند.فردوسی.چنین گفت کان کو چنین باره کرد
نه از بهر پیکار و پتیاره کرد.فردوسی.الا ای مرد پیرایه خراسان
مدار این خون و این پتیاره آسان.فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).نهان گشته ز شاهنشاه دایه
که خود پتیاره را او بود مایه.( ویس و رامین ).بباید خریدن ورا [ یوسف را ] چاره نیست
بدین در ره هیچ پتیاره نیست.شمسی ( یوسف و زلیخا ).مر آن آبدان را به صد پاره کرد
بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد.شمسی ( یوسف و زلیخا ).چو لطفش آمد پتیاره زمانه هباست
چو قهرش آمد اقبال آسمان هدراست.انوری. || آفت. بلا. عیب. مصیبت. چیزی که دشمن دارند. ( فرهنگ اسدی ) :
بجز کشتن و بستنت چاره نیست
که زنگی تر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.توانیم کردن مگر چاره ای
که بی چاره ای نیست پتیاره ای.فردوسی.ز مردن مرا و ترا چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.همی رفت باید کزین چاره نیست
مرا بدتر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.برآشفت بهرام و شد سرخ چشم
ز گفتار پرموده آمد بخشم
به تیزیش یک تازیانه بزد
بدانسان که از ناسزایان سزد
ببستند هم در زمان پای اوی
یکی تنگ خرگاه شد جای اوی
چو خرّادبرزین چنین دید گفت
که این پهلوان را خرد نیست جفت
بیامد به نزد دبیر بزرگ
بدو گفت کاین پهلوان سترگ
به یک پشه از بن ندارد خرد
ازیرا کسی را بکس نشمرد
ببایدش گفتن کزین چاره نیست
ورا بدتر از خشم پتیاره نیست
بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد
زبانها پر از پند ورخ لاجورد.

معنی کلمه پتیاره در فرهنگ معین

(پَ رِ ) [ په . ] ۱ - ( اِ. ) دیو. ۲ - آفت ، بلا، آسیب . ۳ - (ص . ) زشت ، نازیبا. ۴ - بدخوی مردم آزار در مورد زن .

معنی کلمه پتیاره در فرهنگ عمید

۱. [عامیانه] زن بدکار.
۲. زشت و مهیب.
۳. بدکار.
۴. (اسم ) [قدیمی، مجاز] بلا: چو دانی که از مرگ خود چاره نیست / ز پیری بتر نیز پتیاره نیست (فردوسی: ۶/۷۸ ).
۵. (اسم ) [قدیمی، مجاز] آشوب.
۶. (اسم ) [قدیمی، مجاز] آسیب.
۷. (اسم ) [قدیمی، مجاز] آفت.
۸. (اسم ) [قدیمی] در آیین زردشتی، مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو: برگشت چرخ بر من بیچاره / وآهنگ جنگ دارد پتیاره (کسائی: ۶۲ ).
۹. (اسم ) [قدیمی] رنج، مشقت، محنت: به روز عدلش میزان های ظلم سبک / به عون رایش پتیاره های دهر سلیم (ابوالفرج: ۱۰۷ ).

معنی کلمه پتیاره در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- مخلوق اهریمنی که از پی تباه کردن و ضایع ساختن آثار نیک و آفریدگار اهورمزدا پدید آمده مخلوق اهریمنی دیو . ۲- آفت بلا عیب مصیبت . ۳-( صفت ) مهیب زشت نازیبا . ۴- ( اسم ) دشمنی مخالفت ضدیت بغضائ عداوت عناد . ۵- مکر فریب حیله دغا. ۶- شدت سختی نفاذ حکم ۷- ( صفت )( تداول زنان ) دشنامی سخت قبیح است : لکات. پتیاره . ۸- ( اسم ) و بال کوکب و بال ستاره .

معنی کلمه پتیاره در ویکی واژه

زخم، زخم مزمن، زخمی که بر اثر جراحت شمشیر و نیزه و سایر ادوات بر بدن وارد شود و به این زودی‌ها التیام نیابد. همی رفت باید کزین چاره نیست ..... مرا نیز از مرگ پتیاره نیست (شاهنامه)
آفت، بلا، آسیب.
زشت، نازیبا.
بدخوی مردم آزار در مورد زن.

جملاتی از کاربرد کلمه پتیاره

ستم گریخت ز دادش چنانچه می بگریخت ز نام یزدان پتیاره و هریمن و دد
مرا مادر بدین پتیاره افگند که بر رامین دلم را کرد خرسند
ز دوران مگر مانده بیچاره ایم گرفتار این زال پتیاره ایم
ببایدش گفتن کزین چاره نیست ورا بتر از خشم پتیاره نیست
گه در ایمان از رخ ایمان فزایش حجتی گاه بر کفر از دو زلف کافرش پتیاره‌ای
بر مردان نهد پتیاره‌ای را کز او رسوا کند بیچاره‌ای را
نهان گشته ز شاهنشاه دایه که خود پتیاره را او بود مایه
ولیک از همه پتیاره ایمن از پی آنک مدیح صاحب خواندم همی چو حرز زبر
از آن دیو پتیاره یک سو جهید به غار اندرون گرگ شد ناپدید
هر که زی‌ مردمان وجیه بود زی تو پتیاره‌ و کریه بود