معنی کلمه پتیاره در لغت نامه دهخدا
برگشت چرخ با من بیچاره
و آهنگ جنگ دارد و پتیاره.کسائی.نیاید ز ما با قضا چاره ای
نه سودی کند هیچ پتیاره ای.فردوسی.همه پیش فرمانش بیچاره اند
که با شورش و جنگ و پتیاره اند.فردوسی.چنین گفت کان کو چنین باره کرد
نه از بهر پیکار و پتیاره کرد.فردوسی.الا ای مرد پیرایه خراسان
مدار این خون و این پتیاره آسان.فخرالدین اسعد ( ویس ورامین ).نهان گشته ز شاهنشاه دایه
که خود پتیاره را او بود مایه.( ویس و رامین ).بباید خریدن ورا [ یوسف را ] چاره نیست
بدین در ره هیچ پتیاره نیست.شمسی ( یوسف و زلیخا ).مر آن آبدان را به صد پاره کرد
بسی شور و پرخاش و پتیاره کرد.شمسی ( یوسف و زلیخا ).چو لطفش آمد پتیاره زمانه هباست
چو قهرش آمد اقبال آسمان هدراست.انوری. || آفت. بلا. عیب. مصیبت. چیزی که دشمن دارند. ( فرهنگ اسدی ) :
بجز کشتن و بستنت چاره نیست
که زنگی تر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.توانیم کردن مگر چاره ای
که بی چاره ای نیست پتیاره ای.فردوسی.ز مردن مرا و ترا چاره نیست
درنگی تر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.همی رفت باید کزین چاره نیست
مرا بدتر از مرگ پتیاره نیست.فردوسی.برآشفت بهرام و شد سرخ چشم
ز گفتار پرموده آمد بخشم
به تیزیش یک تازیانه بزد
بدانسان که از ناسزایان سزد
ببستند هم در زمان پای اوی
یکی تنگ خرگاه شد جای اوی
چو خرّادبرزین چنین دید گفت
که این پهلوان را خرد نیست جفت
بیامد به نزد دبیر بزرگ
بدو گفت کاین پهلوان سترگ
به یک پشه از بن ندارد خرد
ازیرا کسی را بکس نشمرد
ببایدش گفتن کزین چاره نیست
ورا بدتر از خشم پتیاره نیست
بنزدیک بهرام رفت آن دو مرد
زبانها پر از پند ورخ لاجورد.