معنی کلمه پاینده در لغت نامه دهخدا
تن و جان من پیش تو بنده باد
همیشه روان تو پاینده باد.فردوسی.چنین گفت پس شاه [ پرویز ] را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی
ز خورشید بر چرخ تابنده تر
ز جان سخنگوی پاینده تر.فردوسی.چنین گفت [ دبیر ] کاین نامه سوی مهست
سرافراز پرویز یزدان پرست.
ز قیصر پدر مادر شیر [ شیروی پسر پرویز ] نام
که پاینده بادا بر او نام و کام.فردوسی.سر پاسخ نامه بود از نخست
که پاینده باد آنکه نیکی بجست.فردوسی.کرا برکشیدی تو افکنده نیست
جز از تو جهاندار و پاینده نیست.فردوسی.نعمتش پیوسته و عمرش دراز
دولتش پاینده و بختش جوان.فرخی.پاینده همی بادا هرچ آن تو نهادی.منوچهری.همیشه پیدا و پاینده باد. ( تاریخ بیهقی ). همیشه این خاندان بزرگ پاینده باد. ( تاریخ بیهقی ). همیشه این دولت بزرگ پاینده باد و هر روزی فزونتر. ( تاریخ بیهقی ).چون در اول تاریخ فصلی دراز بیاوردم در مدح غزنین این حضرت بزرگوار که پاینده باد و مردم آن. ( تاریخ بیهقی ).
ز بهتر سخن نیست پاینده تر
وز او خوشتر و دل فزاینده تر
همی همچو جان زان نگردد کهن
که فرزند جانست شیرین سخن.اسدی.پاینده کجا گردد چیزی که بساید
این حکم شناسید شما گر عقلااید.ناصرخسرو.از حادثه زمان زاینده مترس
وز هرچه رسد چو نیست پاینده مترس.خیام.هر کجا صدق دین و دل زنده است
هر کجا عدل ملک پاینده است.سنائی.و دوام فواید آن هرچه پاینده تر دست دهد. ( کلیله و دمنه بهرامشاهی ). دو چیز بر یک حال پاینده نماند یکی دولت در طالع دوم جان در تن. ( مرزبان نامه ).
زآنکه عشق مردگان پاینده نیست
چونکه مرده سوی ما آینده نیست
عشق زنده در روان و در بصر
هر دمی باشد ز غنچه تازه تر.مولوی.اما هنر چشمه زاینده است و دولت پاینده.( گلستان ).