معنی کلمه پایندان در لغت نامه دهخدا
که به عمر و به جاه تو شده اند
روزگار و سپهر پایندان.مسعودسعد.در گوشه ای نشستی و دست از تجارت بداشتی گفتی پایندان ثقه است. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
دل همی گفتی که پایندان شدم
که بودتان فتح و نصرت دم بدم
هر که پایندان او شد وصل یار
او چه ترسد از شکست کارزار.مولوی.ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.نزاری.مشتری صد سال دیگر در بقا
گشته پایندان مجدالدین علیست.ابن بالو ( ؟ ) ابن بابویه ( ؟ ) ( از جهانگیری ).رزق را دست تو پایندان شد
علم را کلک تو پایندان باد.مؤیدالدین ( از سروری ).از بهر درنگ کس جاوید در این گیتی
کی داد بگو با کس گردون چک پایندان.ادیب پیشاوری. || صف نعال. کفش کن. پایگاه. درگاه :
ماه را در محفل خورشید من
جای اندر صف پایندان بود.منجیک.|| میانجی کننده. ( برهان ). || ایلچیگری. ( غیاث اللغات ). || رَهن. گرو. ( جهانگیری ) || در قید کسی بودن. ( برهان ). صاحب فرهنگ رشیدی این لفظ را بجای پایندان با یاء پابندان با باء موحده مفتوحه داند و گوید: «و صحیح بای موحده است بدل یای مثناة تحتیه و سامانی گوید ضامن را از آن پابندان گویند که کفالت پابند ضامن و مضمون عنه هر دوباشد و صف نعال را از آن گویند که مردم در گاه کفش کندن و پوشیدن کفش آنجا مقام کنند و پای بند شوند... اما در نسخ معتبره مثنوی مولوی پایندان به یاء دیده شد نه به بای موحده و از مردم معتبر نیز چنین شنیده شد که جهانگیری گفته و تخطئه سامانی محض بقیاس است. واﷲ اعلم.».