پایمرد

معنی کلمه پایمرد در لغت نامه دهخدا

پایمرد. [ م َ ] ( اِ مرکب ، ص مرکب ) شفیع. خواهشگر. شفاعت کننده. میانجی. واسطه : اما صاحب دیوان سوری را شفیع کرده اند [ ترکمانان سلجوقی ]تا پایمرد باشد. ( تاریخ بیهقی ). میان این کار درآیدو پایمرد باشد و دل خداوند سلطان را خوش کند تا عذرما پذیرفته آید. ( تاریخ بیهقی ). هر زمستان خوارزمشاه آلتون تاش ما را و قوم ما را و چهارپای ما را به ولایت خود جای دادی تا بهارگاه و پایمرد خواجه بزرگ بودی. ( تاریخ بیهقی ). بوالحسن خلف و شیروان که ایشان را پایمرد کرده بود و سوی ایشان پیغامها داده شفاعت کردند تا امیر آن عذر پذیرفت. ( تاریخ بیهقی ). چون مدتی سخت دراز [ فضل ربیع ] در عطلت ماند پایمردان خاستند و دل مأمون را نرم کردند بروی. ( تاریخ بیهقی ).
بنزدیک او پایمردم تو باش
بدین درد درمان دردم تو باش.اسدی.بیک شهادت سربسته مرد احمد باش
که پایمرد سران اوست در سرای جزا.خاقانی. || مددکار. یاری دهنده. معین. دستگیر. ( برهان ). یار و یاور. دستیار. همدست :
پدر پیر شد پایمردش جوان
جوانی خردمند و روشن روان.فردوسی.همانا ترا من بَسَم پایمرد
برآتش مگر برزنم آب سرد.فردوسی.از آن شیر باشاه لختی بخورد
چنین گفت پس با زن پایمرد.فردوسی.که باید که باشد مرا پایمرد
از آن سرفرازان روز نبرد.فردوسی.سوارو پیاده بکردار گرد
بر آن لشکر گشن شد پایمرد.فردوسی.چو برخواند کاوه همه محضرش
سبک سوی پیران آن کشورش
خروشید کای پایمردان دیو
بریده دل از ترس گیهان خدیو.فردوسی.پدر پیر شد پایمردش پسر
جوانی خردمند و با زور و فر.فردوسی.گفتم که پایمرد وسیلت که باشدم
گفتا که بهتر از کرم او کسی دگر؟.انوری.از وی [ از عمر ] جز تجربت و ممارست عوضی نماند که وقت پیری پایمردی یا دستگیری تواند بود. ( کلیله و دمنه ).
کارم از دست پایمرد گذشت
آهم از چرخ لاجورد گذشت.خاقانی.روزی ز وثاق پایمردی
می آمدم آفتاب زردی.خاقانی ( از فرهنگ رشیدی ).ای زهر تو دستگیر تریاق
وی درد تو پایمرد درمان
هر کس که نیوشد این قصیده
در حد عراق یا خراسان

معنی کلمه پایمرد در فرهنگ معین

(مَ ) (اِمر. ) ۱ - شفیع ، میانجی . ۲ - یاری دهنده . ۳ - پیشکار، خدمتگذار.

معنی کلمه پایمرد در فرهنگ عمید

۱. یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، دستگیر: در کار عشق دیده مرا پایمرد بود / هر دردسر که دیدم از این پایمرد خاست (خاقانی: ۷۴۷ ).
۲. شفیع، میانجی.

معنی کلمه پایمرد در فرهنگ فارسی

یاری دهنده، کمک کننده، مددکار، دستیار، شفیع ، میانجی، پایمردی:یاری، کمک، میانجیگری
( اسم ) ۱- خواهشگر میانجی شفیع واسطه مساعد . ۲- یاری دهنده دستگیر مددکاردستیار همدست معین. ۳- خدمتکار.

معنی کلمه پایمرد در ویکی واژه

شفیع، میانجی.
یاری دهنده.
پیشکار، خدمتگذار.

جملاتی از کاربرد کلمه پایمرد

همزمان با ۱۴ خرداد ۹۳ تعدادی از انجمن‌های اسلامی با تفکر گفتمان اصلاح طلبی تحت عنوان اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان پیرو خط امام اعلام موجودیت کردند. اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان پیرو خط امام (ره نخستین اتحادیهٔ اصلاح‌طلبی بود که اعلام موجودیت کرد. همچنین انجمن‌های اسلامی دانشجویان عضو در هیئت مؤسس این اتحادیه با تأکید بر آرمان‌های اصیلی که ملت با پایمردی برای آن‌ها خون داده‌اند، تا به امروز استقلال کامل خود را از تمامی شخصیتها و نهادهای سیاسی و غیرسیاسی حفظ کرده‌اند.
پایمرد اهل عالم شد از آن بهر همه هم به گفتار کریم و هم به کردار ایستد
قاصد عشق او ز ره چو رسید کمترین پایمرد جان باشد
ز پا در آی و، مده تن به دستگیری خلق که پایمردی دونان برای سرکوب است
پایمردم عقل بود آنگه که عشقم دست داد پشت دستی بر دهان عقل سودایی زدم
پایمردی که دست او گیرد محض لطف اله می‌بینم
مسلّم نیست کس بی پایمردی که باشد دست گیر اندر عوایق
داند که تو نیک پایمردی خاقانی را به صدر خاقان
پایمردی کن که کار از دست رفت دستگیرم کاختیار از دست رفت
از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته‌است، می‌توان به سکوت قلب، خیابان جامپ شماره ۲۱، انجمن شاعران مرده، ماسک، طلوع خورشید، آخرین پایمرد، بازیگر، بیرون از دریا و طوفان اشاره کرد.
ز دست خشم تو آن را که عفو دارد چشم به پایمردی خواهد از او اجل زنهار
بپرسید کای مجلس آرای مرد که بود اندر این مجلست پایمرد؟