معنی کلمه پایدام در لغت نامه دهخدا
با سماعی که از حلاوت بود
مرغ را پایدام ودل را دام.فرخی.که من ننیوشم این گفتار خامت
نیفتم هرگز اندر پایدامت.فخرالدین اسعد ( ویس و رامین ).از بخل چون نیاز همی دست موزه ساخت
طبع تو هر دو را بسخا پایدام کرد.مختاری.گفتم در پایدام جور تو ماندم
گرنه یکی خط که صدهزاربرآمد.سوزنی.اجل پایدامی نهاده ست صعب
بناکام باید همی درفتاد.سوزنی ( از فرهنگ جهانگیری ).ز دست شیطان در پایدام معصیتم
جز او نباشد ازین دام دستگیر مرا.سوزنی.دولت تیز مرغ تیز پر است
عدل شه پایدام او زیبد.خاقانی.گفتم بپایگاه ملایک توان رسید
گفتا توان ، اگر نشود دیو پایدام.خاقانی.|| خروهه. ملواح. پادام. مرغی که صیاد در کنار دام بندد تا مرغان دیگر بهوای او آمده در دام افتند. ( برهان ). مرغی است که صیاد بر دام بندد برای صید کردن مرغی و آنرا خروهه و بتازی ملواح گویند. ( رشیدی ). || دامگاه. || حلقه ای از چرم که هر دو پای در آن کنند و بر درختهای بلند چون درخت خرما و مانند آن روند. ( برهان ).