پایانش
معنی کلمه پایانش در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه پایانش
شب وصل است و مینالم که شاید چرخ پندارد که باز امشب شب هجر است و دیر آرد به پایانش
ز عزم او همی گوید به جاه او همی نازد خرد ز آغاز و انجامش جهان مبدا و پایانش
غریقم به بحری که پایانش نیست امیرم به دردی که درمانش نیست
به پایان آمد این هنگامه کاینک روز آخر شد بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پایانش
یارب این درد چه درد است که درمانش نیست وین چه اندوه و ملال است که پایانش نیست
کردم ز سر آغاز چو پایانش نبود در درد گریختم چو درمانش نبود
هنگامی که کامو در حادثهٔ اتومبیل کشته شد، مشغول کار بر روی نسخهٔ اول رمان تازهای به نام آدم اول بود. به دوستی نوشته بود: «همهٔ تعهداتم را برای سال ۱۹۶۰ لغو کردهام. این سال، سال رمانم خواهد بود. وقت زیادی میبرد؛ اما به پایانش خواهم برد» حادثهٔ اتومبیل زمانی پیشآمد که عازم پاریس بود تا کاری تازه (کارگردانی تئاتری تجربی) را آغاز کند.
تا به کی فکر توان کرد و سخن تازه نوشت قصه شوق حدیثی است که پایانش نیست
این درد چه دردیست که درمانش نیست وین راه چه راهیست که پایانش نیست
در طریقی که نیست پایانش عاشقانه بسی قدم زده ایم
ملامتگران پس از آن که عشق کار خویش با من کرد، بسراغم آمدند هر چند من نه انکار عشق میکنم، نه پایانش می بخشم، بگذار ملامتگر هر یاوه ای میخواهد بگوید.