پای خست

معنی کلمه پای خست در لغت نامه دهخدا

پای خست. [ خ َ ] ( ن مف مرکب ) لگدکوب. لگدمال. پای خوست. ( رشیدی ). بپای درهم کوفته. زیر پای کوفته. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). پای خاسته. ( جهانگیری ). خسته بپا. کوفته بپا. پای خسته. هرچیز که در زیر پا کوفته و مالیده شده باشد اعم از زمین و چیز دیگر. ( برهان ). زمین باشد یا چیزی که بپای کوفته باشند. ( از فرهنگی خطی ) :
پیاده سلاح اوفتاده ز دست
بزیر سواران شده پای خست.پروین ( از حاشیه فرهنگ اسدی خطی ).فراوان کس از پیل شد پای خست
بسی کس نگون ماند بی پا و دست.اسدی.

معنی کلمه پای خست در فرهنگ معین

(خَ ) (ص مف . ) لگدکوب .

معنی کلمه پای خست در فرهنگ عمید

هرچیزی که زیر پا کوبیده و لگدمال شده باشد، لگدکوب، پایمال: فراوان کس از پیل شد پای خست / بسی کس نگون ماند بی پا و دست (اسدی: مجمع الفرس: پای خست ).

معنی کلمه پای خست در فرهنگ فارسی

( اسم ) هر چیز که در زیر پای کوفته شده باشد لگد کوب لگدمال پای خاسته پا خسته پای خوست .
لگدکوب لگد مال

معنی کلمه پای خست در ویکی واژه

لگدکوب.

جملاتی از کاربرد کلمه پای خست

با پای خسته در ره بی انتهای عشق رفتیم آنقدر که بزانو درآمدیم
بار طلب چو بستی، بنشین که خسته گشتم گر پای خسته گردد رفتن بسر کن، ای دل
این پای خسته جز ره حرمان نمی‌رود وین دست بسته جز به دعایی نمی‌رسد
گه شست سرِ پُر از غبارش گه کند ز پای خسته خارش
برگردن من نشسته بودی و اکنونش به زیر پای خستم