معنی کلمه پاکیزه در لغت نامه دهخدا
دی بر رسته صرافان من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم.بوطاهر.بدو [ سیاوش ] گفت شاه [ کاوس ] ای دلیر جوان
که پاکیزه تخمی و روشن روان
چنانی که از مادر پارسا
بزاید شود بر جهان پادشا.فردوسی.بپارس اندرون شارسان بلند
برآورد پاکیزه و سودمند.فردوسی.عادتی دارد بی عیب تر از صورت خور
صورتی دارد پاکیزه تر از در ثمین.فرخی.آفرین باد بر آن عارض پاکیزه چو سیم.ابوحنیفه اسکافی.خانه ای دید سپید پاکیزه مهره داده جامه افکنده. ( تاریخ بیهقی ). حسنک پیدا آمد بی بند جبّه ای داشت حبری رنگ با سیاه میزد خلق گونه درّاعه ای و ردائی سخت پاکیزه. ( تاریخ بیهقی ).
هم از روی فضل و هم از روی نسبت
ز هر عیب پاکیزه چون تازه شیرم.ناصرخسرو.گل خوشبوی پاکیزه است اگر چند
نروید جز که در سرگین و شدیار.ناصرخسرو.حکمت از حضرت فرزند نبی باید جست
پاک و پاکیزه ز تشبیه و ز تعطیل چو سیم.ناصرخسرو.کسی کو را نسب پاکیزه باشد
بفعل اندر نیاید زو درشتی.سنائی ( دیوان ص 1097 ).کسی که گوهر پاکیزه دارد و دانش
اگر نداردگوهر وگر ندارد زر...سوزنی.از آسمان به قدر و به همت رفیعتر
پاکیزه تر به اصل و نصب ز آب آسمان.سوزنی.در مدت دو ماه سراسر بازارها به تعریشات پاکیزه و تسقیفات رایق سربپوشیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). مسکین در این سخن که پادشه پسری به صید از لشکریان دورافتاده بالای سر ایستاده همی شنید و در هیأتش نظر میکرد صورت ظاهرش پاکیزه. ( گلستان ).
|| مهذب. خالی از عیب و منقصت. درست و راست :
چو بشنید جندل ز خسرو سخن