معنی کلمه پاکباز در لغت نامه دهخدا
ور همی چون عشق خواهی عقل خود را پاکباز
نصفئی پرکن بدان پیر دوالک باز ده.سنائی. || آنکه در بازی دَغل نکند.مراقب حریف :
نقش فلک چو می نگری پاکباز شو
زیرا که مهره دزد حریفی است بس دغا.سراج الدین قمری. || زاهد. مجرد. تارک دنیا :
تمنی کند عارف پاکباز
به دریوزه از خویشتن ترک آز.سعدی. || عاشقی که بنظر پاک به معشوق نگرد. عاشق پاک نظر. که عشق او مشوب به شهوت نیست :
گروهی نشینند با خوش پسر
که ما پاکبازیم و صاحب نظر.سعدی ( بوستان ).جوانی پاکباز و پاک رو بود
که با پاکیزه روئی در گرو بود.سعدی ( گلستان ).این سخن پایان ندارد هین بتاز
سوی آن دو یار پاک و پاکباز.مولوی.از یمن عشق و دولت رندان پاکباز
پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم.حافظ.