در بر چشم کسی که پاک سرشت است بهر رواقت بهشت نسبت زشت است
عشق بازیم به زیبا صنمی پاک سرشت به که بازیچه این چرخ دغاباز کشیم
آری چگونه چنین نباشد و حال اینکه اعمال ما به عمل کسی که ایمان به بهشت و دوزخ داشته باشد مشابهتی ندارد و رفتار ما به رفتار اهل ایمان نمی ماند، زیرا کسی که از چیزی ترسید از آن می گریزد و شوق به چیزی که داشته باشد در طلب آن بر می آید و ما ادعای ترس از جهنم می کنیم و می دانیم که فرار از آن به ترک معاصی است و غرق لجه معاصی هستیم و دعوای شوق به بهشت را می نمائیم و می دانیم که رسیدن به آن به اطاعت و فرمانبرداری است و در آن تقصیر و کوتاهی می کنیم، عمر را به هوا و هوس می گذرانیم و هوای دخول بهشت داریم و روزگار را به هرزه صرف می کنیم، و طمع وصال حوران پاک سرشت می نمائیم.
پادشاهی برفت پاک سرشت پادشاهی نشست حورنژاد
رفته با آن دو تن پاک سرشت هشت تن نیز سوی هشت بهشت
کنشت و کعبه تعلق به وجه صدق کند رواست از همه جانب نیاز پاک سرشت
زنگ غمت از دل می خونرنگ برد پاک بشنو که چنین گفت مرا پاک سرشتی
روزگاری ست که یاری ست مرا پاک سرشت که جمالش بود اندر هما آفاق محال
حور و غلمان بوستان بهشت همه پاکیزه اند و پاک سرشت
فرودین چرخ زد از شوق دو صد بریک خشت برد او را ز ریاحین سپهی پاک سرشت