پامس

معنی کلمه پامس در لغت نامه دهخدا

پامس. [ م َ] ( ص مرکب ) پای بسته و بجای مانده که نه جائی تواند رفتن و نه آنجا که بود نفع بیند. پای بسته و درمانده بود بشغلی که نه بتواند شدن و نه بتواند بودن. ( فرهنگ اسدی ). پای بند یعنی کسی که در شهر خود یا جای دیگربسبب امری گرفتار باشد و نتواند بطرف دیگر رفت و درآنجا نیز نتواند بود. ( برهان ). بستوه آمده یعنی پای بسته ای را گویند که از متعلقان بجان رسیده باشد و درمقام خود او را ناخوش باشد و سفر نتواند کردن و بیچاره و درمانده گشته. ( از فرهنگ اوبهی ؟ ) :
خدایگانا پامس بشهر بیگانه
فزون ازین نتوانم نشست دستوری.دقیقی.و این صورت با معنی آن محتاج به تأییداست.

معنی کلمه پامس در فرهنگ معین

(مَ ) (ص مر. ) گرفتار، درمانده .

معنی کلمه پامس در فرهنگ عمید

۱. پابند، گرفتار.
۲. بیچاره، درمانده: خدایگانا پامس به شهر بیگانه / فزون از این نتوانم نشست دستوری (دقیقی: لغت فرس: پامس ).

معنی کلمه پامس در فرهنگ فارسی

پابند، گرفتار، بیچاره، درمانده

معنی کلمه پامس در ویکی واژه

گرفتار، درمانده.

جملاتی از کاربرد کلمه پامس

تو گفتی هوا پر کرگس شدست زمین از پی پیل پامس شدست