پالیزبان

معنی کلمه پالیزبان در لغت نامه دهخدا

پالیزبان. ( اِ مرکب ، ص مرکب ) باغبان. بستان بان. بوستان بان. نگاهدارنده فالیز. دهقان. ( برهان ). دهقان صاحب کشت. ناطور. نگاهبان فالیز. پالیزوان. ( رشیدی ). فالیزبان. جالیزبان. دشت بان و گاه کنایه از ذات باریتعالی باشد :
چرا گشت باید همی زان سرشت
که پالیزبانش به آغاز کشت.فردوسی.در باغ بگشاد پالیزبان
بفرمان آن تازه رخ میزبان.فردوسی.چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بروشن روان مرد دانا پدید.فردوسی.بدرگاه پالیزبان آمدند
بشادی بر میزبان آمدند.فردوسی.بدین زار بگریست پالیزبان
که بود آنزمان شاه را میزبان.فردوسی.تن از راه رنجه گریزان ز بد
بیامد در باغبانی بزد
بیامد دوان مرد پالیزبان
که هم نیکدل بود و هم میزبان.فردوسی.زنان کدخدایند و کودک همان
پرستار و مزدور و پالیزبان.فردوسی.از ایوان بیامد بدان جشنگاه
بیاراست پالیزبان جای شاه...
بکی نغزدستان بزد [ باربد ] بر درخت
کز آن خیره شد مرد بیداربخت.فردوسی.سبک باغبان می بشاپور داد
که بردار از آن کس که بایدت یاد
بدو گفت شاپور کای میزبان
هشیوار و بیدار پالیزبان
کسی کو می آرد نخست او خورد
چو بیشش بود سالیان و خرد
تو از من بسال اندکی مهتری
تو باید که چون می دهی می خوری
بدو باغبان گفت کای پرهنر
نخست او خورد می که با زیب و فر
تو باید که باشی بر این پیشرو
که پیری بفرهنگ و در سال نو
همی زیب تاج آید از روی تو
همی بوی مشک آید از موی تو.فردوسی.نهانی بپالیزبان گفت شاه
که از مهتر ده گل مهر خواه.فردوسی.بدین خانه درویش بد میزبان
زنی بی نوا شوی پالیزبان.فردوسی.بپالیزبان گفت کای پاکدین
چه آگاهی استت ز ایران زمین.فردوسی.یکی پیرزن دید پالیزبان
ازو خواست تا باشد او میزبان.اسدی.سپهبد دگر ره ز پالیزبان
بپرسید و بگشادگویا زبان.اسدی.نه از دروگر و از کفشگر خبر داریم
نه بر فقاعی و پالیزبان ثنا خوانیم.مسعودسعد. || نام نوائی است که خنیاگران زنند. ( لغت نامه اسدی ). لحنی از الحان موسیقی. نوائی است از موسیقی و ظاهراً آن نوا ساخته پالیزبانی بود. ( رشیدی ) :

معنی کلمه پالیزبان در فرهنگ معین

(اِمر. ) ۱ - باغبان ، دشت بان . ۲ - آهنگی از موسیقی قدیم .

معنی کلمه پالیزبان در فرهنگ عمید

۱. نگهبان پالیز.
۲. بوستان بان، باغبان.
۳. (اسم ) (موسیقی ) از الحان قدیم ایرانی: رونق پالیز رفت اکنون که بلبل نیم شب / بر سر پالیزبان کمتر زند «پالیزبان» (ضمیری: شاعران بی دیوان: ۳۰۸ ).

معنی کلمه پالیزبان در فرهنگ فارسی

جالیزیان، پالی وان، نگهبان پالیز، بوستانبان
( اسم ) ۱- نگاهدارند. پالیز محافظت کنند. جالیز باغبان بستان بان دهقان صاحب کشت دهقان دشت بان ناطور فالیزبان فالیزوان جالیزبان. ۲- ذات باری تعالی . ۳- آهنگی از موسیقی که بزعم بعضی ساخت. یک پالیزبان است و بعض دیگر آنرا آواز پالیزبانان دانسته اند . ۴- مغنی .
باغبان بستان بان

معنی کلمه پالیزبان در دانشنامه آزاد فارسی

پالی، زبان
از زبان های هند و آریایی میانه، از خانوادۀ زبان های هند و اروپایی، زبان مقدس بودایی تراوادا. منشأ پالی در شمال هند است و ظاهراً با گویش های ورایی و سانسکریت هند و آریایی کهن قرابت دارد، امّا دنبالۀ هیچ یک از آن ها نیست. استفاده از پالی در متون مقدس بودایی به علت مخالفت بودا با زبان سانسکریت برای تعلیمات او رواج گرفت. پالی به مرور تا سیلان گسترش یافت (ح قرن ۳پ م) و تدریجاً زبان معیار و چند ملیتی شد. این زبان در برمه، تایلند، کامبوج، لائوس و ویتنام نیز رایج گشت. در قرن ۱۴م پالی در هند زبانی منقرض شده، امّا در نقاط دیگر تا قرن ۱۸ هنوز زنده بود.

معنی کلمه پالیزبان در ویکی واژه

باغبان، دشت بان.
آهنگی از موسیقی قدیم.

جملاتی از کاربرد کلمه پالیزبان

نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه
شیخ الاسلام گفت: کی یکی بابوبکر رازی گفت: که در سماع چه گوئی؟ گفت: بس فتنه انگیز است و طرب آمیز، خویشتن می‌گوش از فتنه. گفت: نه مشایخ آن کرده‌اند؟ گفت: دوست پدر! آن وقت، که وقت تو چون وقت ایشان شود تو همنان میکن شیخ بوبکر رازی گوید: که عثمان آدمی٭ گفت: ان اللّه تعالی حجب ثلثةً بثلثة: حجب مکره بحلمه، و حجب خداعه بلطفه، و حجب عقو بته بکرامته. شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر پالیزبان از بخارا بود سید، جنید٭ را دیده بود و عمرو وی دراز بکشیده بود شیخ عمو٭ با من گفت: که در سنه سبعین ببخارا شدم بزیارت شیخ بوبکر پالیزان، ویرا طلب کردم، وی مرا بنشاند، و سفره بیاورد نان بود و جوز و نمک پیش من نهاد، و من گرسنه بودم، دست فرا کردم و می‌خوردم. در میان خوردن در وی نگاه کردم، وی می‌گریست من دست باز کشیدم. مرا گفت: بخور! که من از شادی می‌گریم، کی شیخ بوالقاسم جنید را گفت: که زود بود که این سخنان چنان شود، که در کوئی دو حجره بود، در یکی ازین سخنان بود، ودران دیگر نبود، آنکس که دران سراء بود، اگر نه بیند که از آن حجره بیرون آید، درین حجره آید، کی ازین سخنان شنود، که تا از هراة به بخارا کس می‌آید بطلب این کار هنوز کارکاه
نهانی به پالیزبان گفت شاه که از مهتر ده گل مهره خواه
که مهمان چو سیر آید از میزبان به زشتی برد نام پالیزبان
یکی پیرزن دید پالیزبان ازو خواست تا باشدش میزبان
بیامد دمان مرد پالیزبان که هم نیک‌دل بود و هم میزبان
بدین خانه درویش بد میزبان زنی بی‌نوا شوی پالیزبان
چرا گشت باید همی زان سرشت که پالیزبانش ز اول بکشت
از چشم ساده گوشه پالیزبان شبی صمصام را به . . . ار و دگر روز لاغ کرد
سپهبد دگر ره ز پالیزبان بپرسید و بگشاد گویا زبان