معنی کلمه پالکانه در لغت نامه دهخدا
بهشت آئین سرائی را بپرداخت
ز هرگونه در او تمثالها ساخت
ز عود و چندن او را آستانه
درش سیمین و زرین پالکانه.رودکی یا ابوالمثل.برآستانه وحدت سقیم خوشتر دل
بپالکانه جنت عقیم به جوزا.خاقانی.ترسم ز پالکانه دیده فروجهد
این چند قطره خون که محل وفای تست.کمال اسماعیل.مشبّکات رواق سپهر پیروزه
ز پالکانه ایوان تست پنجره ای.
خواجه شمس الدین محمد ورکانی ( از فرهنگ جهانگیری ).
|| غرفه. ( رشیدی ). ستاوند. || بام بلند :
از برون تابخانه ٔطبع یابی نزهتم
وز ورای پالکانه چرخ بینی منظرم.خاقانی.|| شروع در درو کردن غله. || پاسنگ ترازو.